کلیات سعدی/غزلیات/بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی

غزلیات از سعدی
تصحیح محمدعلی فروغی

بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی

۶۰۹ – ب

  بر آنم گر تو بازآئی که در پایت کنم جانی وزین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی  
  امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی کز ابر لطف بازآید بخاک تشنه بارانی  
  میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی درخت[۱] ارغوان روید بجای هر مغیلانی  
  مگر لیلی نمیداند که بی‌دیدار میمونش فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی  
  دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا[۲] که درمانی بهجرانی  
  نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم که دل دربند او دارد بهر موئی پریشانی  
  چه فتنه‌ست اینکه در چشمت بغارت میبرد دلها توئی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی  
  نشاید خون سعدی را بباطل ریختن حقا بیا سهلست اگر داری بخط[۳] خواجه فرمانی  
  زمان رفته بازآید ولیکن صبر می‌باید که مستخلص نمیگردد بهاری بیزمستانی  

  1. درختی.
  2. بدانی قدر وصل آنگه.
  3. بقول.