کلیات سعدی/غزلیات/بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۷۵ – ط
بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین | لبست آن یا شکر یا جان شیرین | |||||
بتی دارم که چین ابروانش | حکایت میکند بتخانهٔ چین | |||||
ازانساعت که دیدم گوشوارش | ز چشمانم بیفتادست پروین | |||||
هر آن وقتی[۱] که دیدارش نبینم | جهانم تیره باشد بر جهانبین | |||||
بخوابی آرزومندم ولیکن | سر بیدوست چون باشد ببالین؟ | |||||
از آب و گل چنین صورت که دیدست؟ | تعالی خالق الانسان من طین | |||||
غرور نیکوان باشد نه چندان | جفا بر عاشقان باشد[۲] نه چندین | |||||
من از مهری که دارم برنگردم | ترا گر خاطر مهرست و گر کین | |||||
نگارینا بشمشیرت[۳] چه حاجت | مرا خود میکشد دست نگارین | |||||
بدست دوستان بر، کشته بودن[۴] | ز دنیا رفتنی باشد بتمکین | |||||
بکش تا عیب گیرانم نگویند: | نمیآید ملخ در چشم شاهین | |||||
نظر کردن بخوبان دین سعدیست | مباد آنروز کو برگردد از دین |