کلیات سعدی/غزلیات/بوی گل و بانگ مرغ برخاست
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۴– ط
بوی گل و بانگ مرغ برخاست | هنگام[۱] نشاط و روز صحراست | |||||
فرّاش خزان ورق بیفشاند | نقاش صبا چمن بیاراست | |||||
ما را سر باغ و بوستان نیست | هر جا که توئی تفرّج آنجاست[۲] | |||||
گویند نظر بروی خوبان | نهیست، نه این نظر که ما راست | |||||
در روی تو سرّ صنع بیچون | چون آب در آبگینه پیداست | |||||
چشم چپ خویشتن برآرم | تا چشم نبیندت[۳] بجز راست | |||||
هر آدمئی که مُهر مهرت | در وی نگرفت سنگ خاراست | |||||
روزی تر و خشک من بسوزد | آتش که بزیر دیگ سوداست | |||||
نالیدن بیحساب سعدی | گویند خلاف رای داناست | |||||
از ورطهٔ ما خبر ندارد | آسوده که بر کنار دریاست |
- ↑ ایّام.
- ↑ شکل غلط قبلی: هر کجا که توئی ...
- ↑ تا روی نبینمت.