کلیات سعدی/غزلیات/بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد

۱۸۶– ب

  بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد دریای آتشینم در دیده موج خون زد  
  خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد  
  دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت گفتار جانفزایش در گوشم ارغنون زد  
  دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل هر جا که[۱] عاقلی بود اینجا دم از جنون زد  
  یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد؟  
  غلغل فکند روحم در گلشن ملایک هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد[۲]  
  سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی کانکس رسید در وی کز خود قدم برون زد  


  1. ور نیز.
  2. در غالب نسخه‌ها این بیت نیست. و در یک نسخه این دو بیت افزوده شده:
      دیرست تا من این درد در دل نهفته دارم سودای ناتوانی ره بر زبان کنون زد  
      جان از زمین حالت(؟) سر بر نداشت زانکه کاندر سرای عقلم عشق تو ارغنون زد