کلیات سعدی/غزلیات/دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۳۴– ب
دلی که دید که پیرامن خطر میگشت؟ | چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت | |||||
هزار گونه غم از چپ و راست[۱] دامنگیر | هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت | |||||
سرش مدام ز شور شراب عشق خراب | چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت | |||||
چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت | چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت | |||||
ز بخت بیره و آئین و پا و سر میزیست | ز عشق بیدل و آرام و خواب و خور میگشت | |||||
هزار بارش از این پند بیشتر دادم | که گرد بیهده کم گرد و بیشتر میگشت | |||||
بهر طریق که باشد نصیحتش مکنید | که او بقول نصیحت کنان بتر میگشت |
- ↑ هر سوئیست.