کلیات سعدی/غزلیات/روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۲۴ – ط
روزی بزنخدانت[۱] گفتم به سیمینی | گفت ار نظری داری ما را به ازین بینی | |||||
خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد | چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی | |||||
حاجت بنگاریدن نبود رخ زیبا را | تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی | |||||
بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم[۲] | کس سوخته خرمن را گوید بچه غمگینی؟ | |||||
بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت | بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی[۳] | |||||
گر بندهٔ خود خوانی افتیم بسلطانی | ور روی بگردانی رفتیم بمسکینی | |||||
کس عیب نیارد گفت آنرا که تو بپسندی | کس رد نتواند کرد آنرا که تو بگزینی | |||||
عشق لب شیرینت روزی بکشد سعدی | فرهاد چنین کشتست آنشوخ بشیرینی |