کلیات سعدی/غزلیات/مپرس از من که هیچم یاد کردی

۵۳۵ – ط

  مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش می‌نگردی  
  چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت خوردند و کسرا غم نخوردی  
  چرا ما با تو ای معشوق طناز بصلحیم و تو با ما در نبردی  
  نصیحت میکنندم سردگویان[۱] که برگرد از غمش بیروی زردی  
  نمیدانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند بسردی  
  ولیکن با رقیبان چارهٔ نیست که ایشان مثل خارند و تو وردی  
  اگر با خوبرویان می‌نشینی بساط نیکنامی در نوردی  
  دگر با من مگوی ای باد گلبوی که همچون بلبلم دیوانه کردی  
  چرا دردت نچیند جان سعدی که هم دردی و هم درمان دردی  


  1. سرخ رویان.