کلیات سعدی/غزلیات/مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۷۱– ب
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد | که راحت دل امیدوار من دارد | |||||
بپای سرو درافتادهاند لاله و گل | مگر شمایل قد نگار من دارد | |||||
نشان راه سلامت ز من مپرس[۱] که عشق | زمام خاطر بیاختیار من دارد | |||||
گلا و تازه بهارا توئی که عارض تو | طراوت گل و بوی بهار[۲] من دارد | |||||
دگر سر من و بالین عافیت هیهات | بدینهوس که سر خاکسار من دارد | |||||
بهرزه در سر او روزگار کردم و او | فراغت از من و از روزگار من دارد | |||||
مگر بدرد دلی بازماندهام یا رب | کدام دامن همت[۳] غبار من دارد؟ | |||||
بزیر بار تو سعدی چو خر بگل درماند | دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد |