کلیات سعدی/غزلیات/نشاید که خوبان به صحرا روند
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۵۲– ط
نشاید که خوبان بصحرا روند | همه کس شناسند و هر جا روند | |||||
حلالست رفتن بصحرا ولیک | نه انصاف باشد که بی ما روند | |||||
نباید دل از دست مردم ربود | چو خواهند جائی[۱] که تنها روند | |||||
که بپسندد از باغبانان گل | که از بانگ بلبل بسودا روند؟ | |||||
برآرند فریاد عشق از ختا | گر این شوخ چشمان بیغما روند | |||||
همه سروها را بباید خمید | که در پای آن سروبالا روند | |||||
بسا هوشمندا که در کوی عشق | چو من عاقل آیند و شیدا روند | |||||
بسازیم بر آسمان سُلمی | اگر شاهدان بر ثریّا روند | |||||
نه سعدی درین گل فرورفت و بس | که آنان که بر روی دریا روند |
- ↑ وقتی.