کلیات سعدی/غزلیات/نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی
< کلیات سعدی | غزلیات
۶۳۶ – ب
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی | یا سرو با جوانان هرگز رود براهی | |||||
سرو بلند بستان با این همه لطافت | هر روزش از گریبان سر برنکرد ماهی | |||||
گر من سخن نگویم در حسن[۱] اعتدالت | بالات خود بگوید زین راستتر گواهی | |||||
روزی چو پادشاهان خواهم که برنشینی | تا بشنوی ز هر سو فریاد دادخواهی | |||||
با لشکرت چه حاجت رفتن بجنگ دشمن | تو خود بچشم و ابرو برهم زنی سپاهی | |||||
خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده | گر میکنی برحمت در کشتگان[۲] نگاهی | |||||
ایمن مشو که رویت آئینهایست روشن | تا کی چنین بماند وز هر کناره آهی؟ | |||||
گوئی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی | خود را نمیشناسم جز دوستی گناهی | |||||
ای ماه سروقامت شکرانهٔ سلامت | از حال زیردستان میپرس گاهگاهی | |||||
شیری درین قضیت کهتر شده ز موری | کوهی درین ترازو کمتر شده ز کاهی[۳] | |||||
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم | وز رستنی[۴] نبینی بر گور من گیاهی | |||||
سعدی بهرچه آید گردن بنه که شاید | پیش که دادخواهی[۵] از دست پادشاهی؟ |