کلیات سعدی/غزلیات/هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری

۵۵۸ – ط

  هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری بار دوم ز بار نخستین نکوتری  
  انصاف میدهم که لطیفان و دلبران بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و دلبری  
  زنار بود هرچه[۱] همه عمر داشتم الا کمر که پیش تو بستم بچاکری  
  از شرم چون تو آدمیان در میان خلق انصاف میدهد که نهان میشود پری[۲]  
  شمشیر اختیار ترا سر نهاده‌ام[۳] دانم که گر تنم بکشی جان بپروری  
  جز صورتت در آینه کس را نمیرسد با صورت[۴] بدیع تو کردن برابری  
  ای مدعی گر آنچه مرا شد ترا شود بر حال من ببخشی و حالت[۵] بیاوری  
  صید اوفتاد و پای مسافر بگل بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری؟  
  صبری که بود مایهٔ سعدی دگر نماند سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری  


  1. آنچه.
  2. در نسخ تازه‌تر بیت چنین است:
      از شرم چون تو آدمئی در میان خلق انصاف میدهم که نهان میشود پری  
  3. در نسخهٔ قدیمتر: برنهاده‌ام.
  4. با طلعت.
  5. در نسخ تازه: رحمت.