کلیات سعدی/غزلیات/چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۰– ط
چنان بموی[۱] تو آشفتهام ببوی تو مست | که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست | |||||
دگر بروی کسم دیده بر نمیباشد | خلیل من همه بتهای آزری بشکست | |||||
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال | در سرای نشاید بر آشنایان بست | |||||
در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست | من از کمند تو تا زندهام نخواهم جست | |||||
غلام دولت[۲] آنم که پای بند یکیست[۳] | بجانبی متعلق شد از هزار برست | |||||
مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت | اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست | |||||
نماز شام قیامت بهوش باز آید | کسی که خورده بود می ز بامداد[۴] الست | |||||
نگاه من بتو و دیگران بخود مشغول | معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست | |||||
اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی | چه فتنهها که بخیزد میان اهل نشست | |||||
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید | که اختیار من از دست رفت و تیر از شست | |||||
حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی | که قطره سیل شود چون بیکدگر پیوست | |||||
خوشست نام تو بُردن ولی دریغ بود[۵] | درین سخن که بخواهند بُرد دست بدست |