کلیات سعدی/غزلیات/چه سروست آن که بالا می‌نماید

۲۷۴– ب

  چه سروست آنکه بالا مینماید عنان از دست دلها میرباید  
  که زاد این صورت منظور محبوب[۱]؟ ازین صورت ندانم تا چه زاید  
  اگر صد نوبتش چون قرص خورشید ببینم آب در چشم من آید  
  کس اندر عهد ما مانند وی نیست ولی ترسم بعهد ما نپاید  
  فراغت زآنطرف چندانکه خواهی وزین جانب محبت می‌فزاید  
  حدیث عشق جانان گفتنی نیست و گر گوئی کسی همدرد باید  
  درازای شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید  
  مرا پای گریز از دست او نیست اگر می‌بنددم وَر می‌گشاید  
  رها کن تا بیفتد ناتوانی که با سرپنجگان زور آزماید  
  نشاید خون سعدی بی سبب ریخت ولیکن چون مراد اوست شاید  


  1. پاکیزه رخسار.