کلیات سعدی/غزلیات/کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۱۶ – ط
کدام کس بتو ماند که گویمت که چنوئی؟ | ز هرکه در نظر آید[۱] گذشتهٔ بنکوئی | |||||
لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی | نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی | |||||
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق | غلام مجلس آنم که شمع مجلس اوئی | |||||
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی | تو آب چشمهٔ حیوان و خاک غالیه بوئی | |||||
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ | تو حال تشنه ندانی که بر کنارهٔ جوئی | |||||
صبای روضه رضوان، ندانمت که چه بادی؟ | نسیم وعدهٔ جانان، ندانمت که چه بوئی؟ | |||||
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی | عجب مدار که آتش درافتدم بدو توئی | |||||
بکس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد | که عیب گیرد و گوید چرا بفرق نپوئی | |||||
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد | اگر موافق اوئی بترک خویش بگوئی | |||||
کنونم آب حیوتی بحلق تشنه فروکن | نه آنگهی که بمیرم بآب دیده بشوئی | |||||
باختیار تو سعدی چه التماس برآید؟ | گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجوئی؟ |
- ↑ ز هرچه در صفت آید.