کلیات سعدی/غزلیات/گفتم آهن دلی کنم چندی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۳۸ – ط
گفتم آهن دلی کنم چندی | ندهم دل بهیچ دلبندی | |||||
وآنکه را دیده در[۱] دهان تو رفت[۲] | هرگزش[۳] گوش نشنود پندی | |||||
خاصه ما را که در ازل[۴] بودهست | با تو آمیزشی و پیوندی | |||||
بدلت کز دلت بدر نکنم | سختتر زین مخواه سوگندی | |||||
یکدم آخر حجاب یکسو نه | تا برآساید آرزومندی | |||||
همچنان پیر نیست مادر دهر | که بیاورد چون تو فرزندی | |||||
ریش فرهاد بهترک میبود | گر نه شیرین نمک پراکندی | |||||
کاشکی خاک بودمی در راه | تا مگر سایه بر من افکندی | |||||
چکند بندهٔ که از دل و جان | نکند خدمت خداوندی | |||||
سعدیا دور نیکنامی رفت | نوبت عاشقیست یکچندی |