کلیات سعدی/مواعظ/اگر خدای نباشد ز بنده‌ای خشنود

۲۲ – ط

  اگر خدای نباشد ز بندهٔ خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود  
  قضای کن فیکونست حکم بار خدای بدین سخن سخنی در نمیتوان افزود  
  نه زنگ عاریتی[۱] بود بر دل فرعون که صیقل یَدِ بیضا سیاهیش نزدود  
  بخواند و راه ندادش کجا رود بدبخت؟ ببست[۲] دیدهٔ مسکین و دیدنش فرمود  
  نصیب[۳] دوزخ اگر طلق بر خود انداید چنان درو جهد آتش که چوب[۴] نفط اندود  
  قلم بطالع میمون و بخت بد رفتست اگر تو خشمگنی ای پسر و گر خشنود  
  گنه نبود و عبادت نبود و بر سر[۵] خلق نبشته بود که ای ناجیست و آن مأخوذ  
  مقدرست که از هر کسی چه فعل آید درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود  
  بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود  
  سیاه زنگی هرگز شود سپید بآب؟ سپید رومی هرگز شود سیاه بدود؟  
  سعادتی که نباشد[۶] طمع مکن سعدی که چون[۷] نکاشته باشند مشکلست درود  
  قلم بآمدنی رفت اگر رضا بقضا دهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود  


  1. عافیتی.
  2. بدوخت.
  3. حریف.
  4. جوز.
  5. نبود بر سر.
  6. تمتعی که نداری.
  7. گر.