کلیات سعدی/مواعظ/اگر لذت ترک لذت بدانی
< کلیات سعدی | مواعظ
۵۷ – ط
اگر لذت ترک لذت بدانی | دگر شهوت نفس لذت نخوانی | |||||
هزاران در از خلق بر خود ببندی | گرت باز باشد دری آسمانی | |||||
سفرهای علوی کند مرغ جانت | گر[۱] از چنبر آز بازش پرانی | |||||
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد | که در دام شهوت[۲] بگنجشک مانی | |||||
ز صورت پرستیدنت میهراسم[۳] | که تا زندهٔ ره بمعنی ندانی | |||||
گر از باغ انست گیاهی برآید[۴] | گیاهت نماید گل بوستانی | |||||
دریغ آیدت هردو عالم خریدن | اگر قدر نقدی که داری بدانی | |||||
بملکی دمی زین نشاید خریدن | که از دور عمرت بشد رایگانی | |||||
همین حاصلت باشد از عمر باقی | اگر همچنینش بآخر رسانی | |||||
بیا تا به از زندگانی بدستت | چه افتاد تا صرف شد زندگانی | |||||
چنان میروی ساکن و خواب در سر | که میترسم از کاروان باز مانی | |||||
وصیت همین است جان برادر | که اوقات ضایع مکن تا توانی | |||||
صدف وار باید زبان درکشیدن | که وقتی که حاجت بود دُر چکانی | |||||
همه عمر تلخی کشیدست[۵] سعدی | که نامش برآمد بشیرین زبانی |