کلیات سعدی/مواعظ/یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی
< کلیات سعدی | مواعظ
۵۸ – ط
یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی | نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی | |||||
هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود | تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی | |||||
علم از دوش بنه ور عسلی فرماید | شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی | |||||
راه دانا دگر و مذهب عاشق دگرست | ای خردمند که عیب من مدهوش کنی | |||||
شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر گردی | مطرب آنگاه بگوید که تو خاموش کنی | |||||
سر تشنیع نداری طلب یار مکن | مگست نیش زند چون طلب نوش کنی | |||||
پای در سلسله باید که همان لذت عشق | در[۱] تو باشد که گرش دست در آغوش کنی | |||||
مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند | آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی | |||||
تا چه شکلی تو در آئینه همان خواهی دید | شاهد آئینهٔ تست ار نظر هوش کنی | |||||
سخن معرفت از حلقهٔ درویشان پرس | سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی |
- ↑ با.