کلیات سعدی/مواعظ/ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

۳۳ – ق

  ای روبهک چرا ننشینی بجای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش  
  دشمن بدشمن آن نپسندد که بیخرد با نفس خود کند بمراد و هوای خویش  
  از دست دیگران چه شکایت کند کسی سیلی بدست خویش زند بر قفای خویش  
  دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند گو گردنت نمیزند الا جفای خویش  
  خونت برای قالی سلطان بریختند ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش  
  گر هر دو دیده هیچ نبیند باتفاق بهتر ز دیدهٔ که نبیند خطای خویش  
  چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش  
  چندین چراغ دارد و بیراه میرود بگذار تا بیفتد و بنشین بجای خویش  
  با دیگران بگوی که ظالم بچه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش  
  گر گوش دل بگفتهٔ سعدی کند کسی اول رضای حق طلبد پس رضای خویش[۱]  


  1. ظاهراً این اشعار در واقعه‌ایست.