کلیات سعدی/مواعظ/ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
< کلیات سعدی | مواعظ
۲– خ
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را | اختیار آنست کو قسمت کند درویش را | |||||
آنکه مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند | گو طمع کم کن که زحمت[۱] بیش باشد بیش را | |||||
خمر دنیا با خمار و گل بخار آمیختست | نوش میخواهی هلا گر پای داری نیش را | |||||
ایکه خواب آلوده واپس ماندهٔ از کاروان | جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را | |||||
در تو آن مردی نمیبینم که کافر بشکنی | بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را | |||||
آنگه ز خواب اندر آید مردم نادان که مرد | چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد میش را | |||||
خویشتن را خیر خواهی خیرخواه[۲] خلق باش | زانکه هرگز بد نباشد نفس[۳] نیکاندیش را | |||||
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست | کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را[۴] | |||||
راستی کردند و فرمودند مردان خدای | ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را | |||||
آنچه نفس خویش را[۵] خواهی حرامت سعدیا | گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را |