کلیات سعدی/مواعظ/نظر دریغ مدار از من ای مه منظور

تغزل در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی

صاحبدیوان

خ

  نظر دریغ مدار از من ایمه منظور که مه دریغ نمیدارد از خلایق نور  
  بچشم نیک نگه کرده‌ام ترا همه وقت چرا چو چشم بد افتاده‌ام ز روی تو دور  
  ترا که درد نبودست جان من همه عمر چو دردمند بنالد نداریش معذور  
  تن درست چداند بخواب نوشین در که شب چگونه بپایان همی برد رنجور؟  
  مرا که سحر سخن در همه جهان رفتست ز سحر چشم تو بیچاره مانده‌ام مسحور  
  دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور  
  اگر نه وعدهٔ مؤمن بآخرت بودی زمین پارس بهشتست گفتمی و تو حور  
  تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند کنار خانهٔ زین بهره‌مند و ما مهجور  
  تو پارسائی و رندی بهم کنی سعدی میسرت نشود مست باش یا مستور  
  چنین سوار درین عرصهٔ ممالک پارس ملک چگونه نباشد مظفر و منصور؟  
  اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین که بُرد گوی نکونامی از ملوک و صدور[۱]  


  1. ظاهراً ناتمام است.