کلیات سعدی/مواعظ/یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
< کلیات سعدی | مواعظ
۵۳ – خ
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری | بخداوندی و فضلت که نظر باز نگیری | |||||
درد پنهان بتو گویم که خداوند کریمی | یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری | |||||
گر برانی بگناهان قبیح از در خویشم | هم بدرگاه تو آیم که لطیفی و خبیری | |||||
گر بنومیدی ازین در برود بندهٔ عاجز | دیگرش چاره نماند که تو بیشبه و نظیری | |||||
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم | که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری | |||||
خالق خلق و نگارندهٔ ایوان رفیعی | خالق صبح و برآرندهٔ خورشید منیری | |||||
حاجت موری و اندیشهٔ کمتر حیوانی | بر تو پوشیده نماند که سمیعی و بصیری | |||||
گر همه خلق بخصمی بدر آیند و عداوت | چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری | |||||
همه را ملک مجازست بزرگی و امیری | تو خداوند جهانی که نه مردی و نه میری | |||||
سعدیا من ملکالموت غنیام تو فقیری | چاره درویشی و عجزست و گدائی و حقیری[۱] |
- ↑ فقیری.