کلیات سعدی/مواعظ/هر روز باد میبرد از بوستان گلی
< کلیات سعدی | مواعظ
۵۴ – ط
هر روز باد میبرد از بوستان گلی | مجروح میکند دل مسکین بلبلی | |||||
مألوف را بصحبت ابنای روزگار | بر جور روزگار بباید تحملی | |||||
کاین باز مرگ هر که سر از بیضه برکند | همچون کبوترش بدراند بچنگلی | |||||
ای دوست دل منه[۱] که درین تنگنای خاک | ناممکن است عافیتی بیتزلزلی | |||||
روئیست ماه پیکر و موئیست مشکبوی | هر لالهٔ که میدمد از خاک و سنبلی | |||||
بالای خاک هیچ عمارت نکردهاند | کز وی بدیر[۲] زود[۳] نباشد تحولی | |||||
مکروه طلعتیست جهان فریبناک | هر بامداد کرده بشوخی تجملی[۴] | |||||
دی بوستان خرم و صحرای لالهزار | وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی | |||||
وامروز خارهای مغیلان کشیده تیغ | گوئی که خود نبود درین بوستان گلی | |||||
دنیا پلیست بر گذر راه آخرت | اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی | |||||
سعدی گر آسمان بشکر پرورد ترا | چون میکشد بزهر ندارد تفضلی |