ایران در زمان ساسانیان/مقدمه/روایات ساسانی، که در ادبیات عرب و ایران باقی است

است، مانند کارنامگ‌ی اردشیری پاپکان و ماذیگان‌ی چترنگ (قصۀ بازی شطرنج).[۱]

شرح‌های مختصری راجع به بنای شهرهای ایران در کتاب شهرستانهای ایرانشهر هست.[۲]

در خصوص ادبیات مانویان رجوع شود بفصل چهارم این کتاب.

۲-روایات ساسانی که در ادبیات عرب و ایران باقی است

چنانکه در زمان هخامنشیان مرسوم بود، دربار ساسانیان نیز سالنامه‌های رسمی داشت.[۳] تصور می‌رود که مؤلف یا مؤلفان خوذای‌نامگ از مندرجات این سالنامه‌ها استفاده کرده‌اند. خوذای‌نامگ در آخر عهد ساسانیان و شاید در زمان یزدگرد سوم تدوین شده است.[۴] نلدکه ثابت کرده است،[۵] که این تاریخ پهلوی مأخذ عمده تواریخ عربی و فارسی است، که از سرگذشت ایران قبل از اسلام سخن میرانند. عنوان این کتاب را، که پهلوی است، بعربی سیر ملوک العجم یا سیر الملوک نوشته‌اند و در فارسی آن را به شاهنامه ترجمه کرده‌اند. از جمله ترجمه‌های عربی کتاب خوذای‌نامگ یکی آن است که ابن المقفع نموده است. ابن المقفع از ایرانیان زردشتی است که بدین اسلام درآمد و در حدود سال ۷۶۰ میلادی بدرود زندگی گفت، از جمله نویسندگان بسیار فعال و متبحر است، کتب دیگر هم از زبان پهلوی بعربی نقل کرده است. متأسفانه هم اصل خودای‌نامگ پهلوی هم ترجمه ابن المقفع از دست رفته. همچنین ترجمه‌ها و اقتباسهای دیگر، که به‌وسیله نویسندگان بعد از ابن المقفع از این کتاب شده است و حمزۀ اصفهانی بوجود آنها اشاره می‌کند، بکلی مفقود الاثر است (کتاب حمزه در سال ۹۶۱ میلادی تألیف شده است).

باعتقاد نلدکه سیر الملوک ابن المقفع نخستین ترجمه مستقیم خوذای‌نامگ بوده و باقی مترجمینی، که حمزه ذکر می‌کند، از او اخذ مطلب کرده‌اند و مأخذ روایت فردوسی در شاهنامه، که حکایت پادشاهان و پهلوانان باستانی است، ترجمه دیگری است، که مستقلا بزبان فارسی بوده و ارتباطی با کتاب ابن المقفع نداشته است. اما بعد از آنکه دانشمند روسی بارون روزن این مطلب را مجددا در رسالۀ روسی خود موسوم به ترجمه‌های عربی خوذای‌نامگ (۱۸۹۵) مورد بحث قرار داد، نظر نلدکه محل تردید قرار گرفت. تحقیقات دقیقه روزن را می‌توان بطریق ذیل خلاصه کرد: منابعی که حمزۀ اصفهانی و سایر مورخان عرب در ردیف کتاب ابن المقفع قلمداد کرده‌اند، اگرچه محتملا همه آنها بعد از ابن المقفع نوشته شده است، اما لازم نیست که عموما و قطعا مندرجات خود را از کتاب او گرفته باشند. فقط بعضی از مؤلفان مذکور تا اندازه از ترجمۀ او استفاده کرده‌اند. در میان منابع مزبور کتبی هم وجود داشته، که مستقیما از اصل پهلوی نقل شده باشد. و با اینکه آوازه ابن المقفع رفته‌رفته نام سایر مترجمان را تحت الشعاع قرار داده است، هیچ دلیلی نداریم، که در زمان حمزه اصفهانی ترجمه او را بر سایر کتب مزبور ترجیح داده باشند. منابعی که حمزه اصفهانی در دست داشته، بنا بر تشخیص خود او بسه نوع منقسم تواند شد: ۱-مترجمان یعنی ابن المقفع و محمد بن الجهم البرمکی و زاذویه بن شاهویه الاصفهانی، که متن خوذای‌نامگ را تا اندازه از روی صحت نقل کرده بودند، ولی در ترجمۀ آنها حذف و اختصار و اجرای سلیقه شخصی راه داشته است. ۲-مترجمانی، که مؤلف و خوشه‌چین بوده‌اند، مانند محمد بن مطیار الاصفهانی و هشام بن قاسم الاصفهانی وقایع تاریخی و افسانه‌ای را از کتب دیگر پهلوی نیز اقتباس و در کتابهای خود وارد نموده‌اند. ۳-مصنفان مانند موسی بن عیسی الکسروی و بهرام بن مردان‌شاه موبد ترجمه‌های مختلف خوذای‌نامگ را با یکدیگر مقایسه و بعضی نکات را از سایر کتب گرفته و قصه‌هایی نیز برای توفیق دادن منابع و رفع تضاد مآخذ خود اختراع کرده‌اند و مقصود آنها از این تدابیر آن بوده، که حتی الامکان صورت اصلی متن قدیم را بانتظام آورند و خوب می‌توان حدس زد که نتیجه آن چیست. بنا بر قول حمزه یکی از این مصنفان، که موبد بهرام نام داشته، بیش از ۲۰ نسخۀ عربی خوذای‌نامگ را محل آزمایش قرار داده است و دیگری بنام الکسروی،[۶] که روزن نمونۀ چند از انتقادات عجیب تاریخی او ذکر کرده، بعد از تفحص بسیار حتی دو متن را از ترجمه‌های خوذای‌نامگ موافق و مطابق با یکدیگر نیافته است.[۷] بیرونی و بلعمی و دیگر مورخان نام چند تن دیگر از مترجمان و مؤلفان سلف را، که در ترجمه و اقتباس از خوذای‌نامگ رنج برده‌اند، ذکر می‌کنند. از جمله انتقادات روزن بحثی است، که در باب مقدمۀ نسبة جدید شاهنامه فردوسی کرده است. معروف است که مأخذ عمدۀ فردوسی در نظم شاهنامه ترجمه منثور خوذای‌نامگ پهلوی بوده و این ترجمه ارتباطی با نسخ عربی سیر الملوک نداشته است. این نظر را فضلا از مطالعه مقدمۀ شاهنامۀ مزبور یافته‌اند. روزن با قید احتیاط چنین گوید، که مآخذ عمده شاهنامه فردوسی کتابی فارسی است مأخوذ از همان منابع عربی، که سایر مورخانی، که فعلا آثارشان در دست است، آن منابع را بکار برده‌اند.

چنانکه نلدکه در شروحی، که بر ترجمه تاریخ طبری قسمت ساسانیان نوشته، مکرر اثبات کرده است، در کتاب خوذای‌نامگ بیشتر قضاوتهایی، که نسبت بخصال و اعمال پادشاهان ساسانی شده، بنا بر سلیقه و میل طبقه عالیه نجبا و روحانیون زردشتی است.

متأسفانه مورخان عرب و ایرانی، که کتابشان در دست ماست، جز در بعضی موارد مآخذ مستقیم خود را ذکر نمی‌کنند، ازین جهت ما نمی‌توانیم بگوییم کتاب هریک از آنها مأخوذ از کدام ترجمه یا تألیف قدیم است.

تصور می‌رود پس از مرگ یزدگرد سوم، علماء زردشتی ملحقاتی، که حاکی از وقایع ایام اخیر سلسله ساسانیان است، بر اصل خوذای‌نامگ پهلوی افزوده‌اند. در هر حال خوذای‌نامگ اصلی تا مرگ خسرو پرویز بیشتر نیامده، ولی آثار مورخان عرب و ایرانی مشتمل بر روایات ایرانی است، که از مرگ خسرو پرویز تا انجام کار یزدگرد را حکایت می‌کند، با این تفاوت، که در روایات اخیر اختلاف قول بسیار است و همین تباین روایت حاکی از آن است، که منبع واحدی نداشته‌اند.

حال بوصف کتاب پهلوی دیگر بپردازیم، که آن نیز مشتمل بر تاریخ ساسانیان بوده و بقلم ابن المقفع ترجمه شده است. این کتاب آیین‌نامگ[۸] نام داشت. مسعودی گوید:[۹]

«این کتاب مرکب از چند هزار صفحه بود و نسخه کامل آن جز در نزد موبدان و سایر اشخاص صاحب قدرت بدست نمی‌آمد». آیین‌نامگ خصوصیات تشکیلات دولت و جامعه ایران را قبل از عهد ساسانیان و در عصر شاهنشاهی این سلسله در بر داشته و قواعد فن جهانداری را ذکر می‌کرده است. نام این کتاب در تاریخ ثعالبی[۱۰] آمده و همچنین در عیون‌الاخبار ابن قتیبه[۱۱] مکرر ذکر شده است. آثار مندرجات آن را در نامه تنسر و کتاب حمزه[۱۲] و جوامع الحکایات عوفی[۱۳] یافته‌اند. آیین‌نامگ یا آیین‌نامگ‌ها (بنا بر تعدد آن) اطلاعاتی راجع به ورزش‌های پسندیده مثل تیراندازی و گوی‌بازی و شرح چگونگی تطیر و تفأل، که از ملاحظه پرش مرغان استنباط می‌شود و امثال آن، در بر داشته است.[۱۴]

گاهنامگ یا فهرست رجال ساسانی، که در آن نام و منصب همه بزرگان ایرانی بترتیب مقامی، که داشته‌اند، ثبت بوده،[۱۵] جزوه‌ای از آیین‌نامگ بشمار می‌آمده است. ظاهرا مطالبی، که یعقوبی[۱۶] و مسعودی[۱۷] و جاحظ در کتاب التاج[۱۸] در باب طبقات و درجات دربار ساسانی نقل کرده‌اند، مأخوذ از هناهنگ‌های قدیم است.

یکی از مهم‌ترین اسنادی، که راجع بتشکیلات عهد ساسانی در دست ما مانده است «نامه تنسر به پادشاه طبرستان» است. تنسر شخصی تاریخی بوده. اوست که آیین زردشتی را در زمان اردشیر اول تجدید کرد.[۱۹] متن این نامه را نخست دارمستتر در مجله آسیایی[۲۰] (سال ۱۸۹۴، جلد اول، صفحه ۲۰۰ و ما بعد با ترجمه در صفحه ۵۰۲ و ما بعد) طبع کرد و اخیرا هم آقای مجتبی مینوی آن را در طهران به سال ۱۹۳۳ تجدید چاپ نموده. دارمستتر دو نسخه از نامه تنسر را در دست داشته، ولی نسخه مینوی از آنها پنجاه سال قدیم‌تر و در بعضی موارد کامل‌تر بوده است. این نامه، که در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار مندرج است، ترجمه فارسی است از نسخه عربی، که ابن المقفع از اصل پهلوی ترجمه کرده بود و اکنون هم اصل و هم ترجمه عربی مفقود الاثر است.

یکی از قطعات نسخه عربی ابن المقفع را مسعودی[۲۱] و قطعه دیگر را بیرونی[۲۲] نقل کرده‌اند و در کتاب فارسنامه[۲۳] نیز پارۀ از این نامه منقول است، که به منزله ذیل مندرجات تاریخ ابن اسفندیار بشمار می‌آید. نامه تنسر حاوی مطالب تاریخی و سیاسی و اخلاقی است و بصورت مکاتبۀ، که ما بین هیربد بزرگ تنسر و پادشاه طبرستان شده است، هم آن پادشاه را، که در اطاعت نمودن از اردشیر مردد و از اوضاع سلطنت جدید بی‌اطلاع بوده، به اطاعت خوانده و هم مردم زمان را در مباحث مذکور تعلیم داده است. در واقع از جنس اندرزهایی است، که در عهد خسروان می‌نگاشته‌اند و تاریخ نگارش این نامه هم زمان خسرو اول است نه عصر اردشیر بابکان.

در نامه تنسر آمده است، که اردشیر مجازات از دین برگشتگان را تخفیف داد. «چه در روزگار پیشین هر که از دین برگشتی حالا عاجلا قتل و سیاست فرمودندی شهنشاه فرمود، که چنین کس را بحبس بازدارند و علما به مدت یک سال بهر وقت او را خوانند و نصیحت کنند و ادله و براهین بر او عرض دارند و شبهه را زایل کنند، اگر به توبه و انابت و استغفار بازآید، خلاص دهند و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد بعد از آن قتل فرمایند». اما در حقیقت سختگیریهایی، که نسبت به مرتدان مرسوم شد، ممکن نیست قبل از آنکه اردشیر دین زردشتی را آیین رسمی دولتی کرد، معمول بوده باشد. بالعکس تخفیف‌هایی که ذکر می‌کند، مربوط به زمان‌های بعد بوده، که انصاف و انسانیت جلوه بیشتری یافته و برای آنکه این تغییر نظر دیانتی را بنیان متینی بدهند، آن را منتسب به اردشیر مؤسس سلسله ساسانی می‌کرده‌اند، و همین نکته در باب تخفیف مجازات‌های مربوط به گناهانی، که نسبت بشاه (دولت) و نسبت به مردمان دیگر مرتکب شده‌اند و در نامه تنسر درج است، صدق می‌کند. از میان پادشاهان این سلسله نسبة خسرو اول در باب وسعت مشرب و مسامحه در عقاید دینی و رعایت انصاف و حقوق انسانیت شهرتی به سزا دارد.

حال نکته دیگر را، که مسئله جانشینی پادشاه است، محل دقت قرار دهیم، که در نسخه‌دار مستتر (صفحه ۲۲۷ و ۲۲۸ و ما بعد و ۵۳۳ و ۵۴۳ و ما بعد) مندرج است. بنا بر مندرجات این نامه اردشیر در اختیار جانشین خود میلی نداشت، زیرا که می‌ترسید قصد هلاک او کند، از این سبب انتخاب جانشین را به ترتیب ذیل قرار داد: پادشاه در نامه‌های سر بمهر جز اندرزها و پندهایی به موبد بزرگ و فرمانده کل لشکر و دبیر بزرگ چیزی ننوشت و مقرر کرد، که پس از مرگ او اشخاص مذکور جانشین وی را از میان شاهزادگان خاندان شاهی اختیار کنند. اگر میان این بزرگان اختلافی واقع شود رای مؤبد بزرگ قاطع خواهد بود: «اما اردشیر این معنی سنت نکرد که بعد او کسی را ولیعهد نکنند و ختم نفرمود الا آنست که آگاهی داد از آنکه چنین باید» و گفت: «تواند بود که روزگاری آید متفاوت رأی ما و صلاح روی دیگر دارد». تردیدی، که ما در این روایت داریم، مبتنی بر چند اصل است، یکی آنکه وضع چنین قاعده به هیچ‌وجه شایسته یک پادشاه سیاسی صاحب تدبیری چون اردشیر نیست، دیگر آنکه بنا بر قول طبری، که تابع اسناد رسمی عهد ساسانیان است، اردشیر و شاپور اول و شاپور دوم جانشینان خود را شخصا معین کرده‌اند. اما در زمانی، که فاصله عهد اردشیر دوم و کواذ اول است، غالبا انتخاب پادشاه با بزرگان بوده است. بنابراین ترتیبی که تنسر ذکر کرده، در این دوره متداول بوده است. بعلاوه این نکته که تنسر گوید اردشیر فرمود قانون من قطعی نیست دیگران می‌توانند به مقتضای احوال آن را تبدیل کنند، حکایت می‌کند که نامه تنسر در زمانی نوشته شده، که آن قاعده اگرچه منسوخ بوده، ولی یاد آن در اذهان ثباتی داشته است. پس نامه تنسر متعلق بعهدی است که پادشاهان مجددا اختیار تعیین جانشین خود را در زمان حیات بدست آورده‌اند، یعنی دورۀ که فاصلۀ سلطنت کواذ اول و هرمزد چهارم بوده است.

در نامه تنسر (چاپ دارمستتر، ص ۲۱۰ و ص ۵۱۳، چاپ مینوی، ص ۹) به اردشیر نسبت داده شده، که گوید: «هیچ آفریده را (غیر از شاهان زیردست)، که نه از اهل بیت ما باشد، شاه نمی‌باید خواند، جز آن جماعت که اصحاب ثغورند: آلان و ناحیت مغرب و خوارزم و کابل». مقصود از «صاحب ثغور آلان» بی‌شبهه یکی از چهار مرزبانی است، که خسرو اول نصب کرد و او را این امتیاز داد، که بر سریر زرین نشیند و مقام او بطور استثناء به اولادش نیز انتقال می‌یافت. این مرزبانان را پادشاهان صاحب تخت (ملوک السریر) نیز می‌گفته‌اند (مأخوذ از نهایة الارب در مجله انجمن همایونی آسیایی، سال ۱۹۰۰، صفحه ۲۲۶).

و نیز از مطالب جغرافیائی، که در نامه تنسر آمده است، می‌توان تاریخ نگارش آن را بهتر تعیین کرد. مثلا نام بردن از ترکان و تعداد نقاط سرحدی «جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و تخارستان». ازاین‌رو نامه تنسر بعد از فتوحات انوشیروان در نواحی شرق و قلع و قمع هپتالیان و پیش از تسخیر یمن برشته تحریر آمده است، یعنی بین سنوات ۵۵۷ و ۵۷۰ میلادی.[۲۴]

مارکوارت از راه‌های دیگر بهمین نتیجه، که ما رسیده‌ایم، رسیده است و او گوید، که نامه تنسر رسالۀ جعلی است، که در زمان خسرو اول نگاشته‌اند.[۲۵] از فروض مارکوارت این است، که در نامه مزبور حاکم کرمان را بجای آنکه مطابق تواریخ موجوده ولخش بنویسد، قابوس نوشته است و این همان کاووس (کیوس) برادر خسرو اول است، که بجای پادشاه کرمان، که در عهد اردشیر بوده، مذکور شده است.[۲۶]

در سیاست‌نامه نظام‌الملک[۲۷] عباراتی از کتاب موسوم به پیشینگان‌نامگ (کتاب پیشینگان) نقل شده است.

گذشته از این کتابی بنام تاج‌نامگ داشته‌اند، حاوی صورت نطقها و دستورها و فرمانهای سلاطین و نظایر آن فعلا دشوار است، که بگوییم در این مجموعه چند سند تاریخی مندرج بوده است. نام کتاب تاج‌نامگ در فهرست ابن‌الندیم[۲۸] مذکور و نقلهایی از آن در عیون الاخبار ابن قتیبه مسطور است. بعضی از این عبارات منسوب به پادشاهی است، که نام ایشان ذکر نشده، و بعضی استخراج از اندرز خسرو پرویز است، که گویند خطاب به فرزندان و دبیران و گنجوران و حاجبان خویش کرده است. ذکری که طبری از نامه‌های سلاطین می‌کند ( مثل‌نامه شاپور سوم بحکام ایالات و نامه بهرام چهار به سران سپاه و نامه خسرو اول به پاذگوسپان آذربایجان)، ظاهرا مأخوذ از تاج‌نامگ است.

چنین پیداست، که کتابهای خاصی هم بنام تاج‌نامگ موجود بوده است، زیرا که در الفهرست (ص ۱۱۸، سطر ۲۸) اسم یک تاج‌نامه مذکور شده، که حاوی شرح اقوال و افعال انوشیروان (خسرو اول) بوده و ابن المقفع آن را ترجمه کرده است. یکی گابریلی بر آن است، که تاج‌نامگ منحصر بفرد بوده و عبارت اقوال و افعال انوشیروان الحاقی است.[۲۹]

در سال ۱۶/۹۱۵ میلادی، مسعودی[۳۰] در استخر پیش یکی از بزرگان فارس «کتاب دیگر دیده است حاوی اغلب علوم ایرانیان با شرح تواریخ و ابنیه و مدت سلطنت پادشاهان» و بعلاوه تصویر شاهنشاهان ساسانی را نیز دربرداشته است. «رسم چنان بود که در روز وفات هر شهریاری تصویر او را می‌کشیدند-چه پیر چه جوان-و جامه رسمی و تاج و هیئت محاسن و نشانه‌های چهره او را در آن نقش نشان می‌دادند». آنگاه تصویر را در گنج شاهی می‌سپردند «تا سیمای پادشاه مرده از خاطر آیندگان نرود». اگر شاه در لباس جنگی مصور می‌شد، او را ایستاده می‌کشیدند. و اگر در حال رسیدگی بامور کشور کشیده می‌شد، وی را نشسته نقش می‌کردند. در این نقوش پادشاه را در میان بزرگان و زیردستان درگاه چنان می‌کشیدند، که وقایع مهمه ایام دولت او از آن مستفاد می‌گشت.

هم مسعودی گوید، که این کتاب را از روی نسخۀ نقل کرده‌اند، که در گنج پادشاهان ایران در نیمه ماه جمادی الثانیه ۱۱۳(۷۸۱ بعد از میلاد) بدست آمد. این کتاب را بامر هشام بن عبد الملک بن مروان از پهلوی بعربی ترجمه کرده بودند و نقوش آن را با الوانی محیر العقول (که امروز بدست نمی‌آید) مانند محلول طلا و نقره و مس مذاب رنگ‌آمیزی نموده بودند و هم او گوید «از بس اوراق این کتاب زیبا بود، و در ساختن آن دقت کرده بودند، که من درست ندانستم از کاغذ بود یا از پوست». ظاهرا حمزه اصفهانی در شرحی، که از سیما و صورت هریک از سلاطین ساسانی داده است، استنادش باین کتاب بوده است. البته تصویرهایی، که از پادشاهان بدست آمده، همه اصیل و موافق طبیعت نبوده است،[۳۱] زیرا که علی الظاهر این رسم، یعنی کشیدن صورت سلاطین در روز وفات، در اثناء دورۀ ساسانیان متداول شده است و برای تکمیل دوره تصاویر ناچار صورت پادشاهان سلف را از روی خیال و حدس و قیاس ساخته و بنقوش موجود افزوده‌اند. پس اگر نسبت بصورت پادشاهان نخستین ساسانی مشکوک باشیم، دلیلی در دست نیست، که شرحی را، که از هیئت و سیمای سلاطین اخیر آن سلسله نگاشته‌اند، قبول نکنیم. لباس و سلاح و هیئت افراد این پادشاهان بقدری مطابق با حجاری‌ها و ظروف نقره عهد ساسانی است که نمی‌توان گفت نقوش مذکور را بعد از انقراض ساسانیان جعل و اختراع کرده‌اند.

بعقید گوت‌شمید[۳۲] این کتاب همان تاج‌نامه بوده است و اینوسترانتزف[۳۳] و بعدها شدر[۳۴] نیز این عقیده را، که بسیار محتمل بنظر می‌رسد، پذیرفته‌اند. سخنانی، که روایات عربی و فارسی هنگام بر تخت نشستن به شاهان ساسانی نسبت داده‌اند، به عقیده اینوسترانتزف مأخوذ از این کتاب است.

استخری گوید[۳۵] که در ناحیه شاپور نقش پادشاهان و بزرگان فارس و موبدان و سایر مردان را بر کوه‌ها رسم کرده‌اند و نیز گوید که تصویر این اشخاص و شرح اعمال و تاریخ دولت آنان را در کتابهائی درج کرده و به نگاهبانانی سپرده بودند، که در قلعه شیز ناحیه ارجان مقام داشتند. اینوسترانتزف[۳۶] این گفته را نیز با تاج‌نامه مربوط می‌داند.

نام عده کثیری از کتب پهلوی، که بعربی ترجمه شده است، در الفهرست دیده می‌شود مخصوصا صفحه ۳۰۵ و صفحات ۱۶-۳۱۵. نام برخی ازین کتب در تواریخ دیگر هم مذکور است. بعضی از آنها جزء سلسله اندرزهاست[۳۷] و بعضی قصه تاریخی محسوب می‌شود. ولی چون از اکثر آنها جز نامی باقی نیست، بتحقیق نمی‌توان گفت هر کتابی از کدام قسم بوده است.

از جمله افسانه‌های عامه پهلوی، که مشتمل بر موضوعاتی از تاریخ عهد ساسانیان بوده و ترجمه عربی[۳۸] هم داشته است، یکی مزدک‌نامگ است و دیگر وهرام چوبین‌نامگ.

مزدک‌نامگ قصه‌ای است راجع بمزدک معروف، که در زمان کواذ اول قیام کرد. ابن المقفع آن را بعربی ترجمه کرد و لاحقی شاعر آن را بنظم آورد (الفهرست ۲۷/۱۱۸ و ۱۰/۱۶۳). حمزه نیز اسمی ازین کتاب می‌برد. (ص ۴۱)، در نهایة هم مذکور است (برون، ص ۲۱۶). برای اینکه به همۀ مندرجات، این افسانه واقف شویم باید عباراتی را، که در سیاست‌نامه نظام‌الملک[۳۹] و در یک روایت پارسی[۴۰] منقول است، مخلوط کنیم. ثعالبی و فردوسی و بیرونی و صاحب فارسنامه و مؤلف مجمل‌التواریخ[۴۱] در مطالبی، که ذکر کرده‌اند، باین کتاب نظر داشته‌اند.

وهرام چوبین‌نامگ سرگذشت سردار معروف است، که جبلة بن سالم آن را بعربی ترجمه کرد (الفهرست ۱۰/۱۰۵). کلیات این قصه را می‌توان از روایات مورخان عرب و فردوسی بدست آورد.[۴۲]

منابع عمده تاریخ ساسانیان، که از کتب موجوده مورخان عربی و ایرانی بدست می‌آید، ازاین‌قرار است: قدیم‌ترین و مهم‌ترین تألیفات عبارتند از: تاریخ یعقوبی (نصف اخیر قرن نهم میلادی)[۴۳] و تاریخ ابن قتیبه (متوفی به سال ۸۸۹)؛[۴۴] در کتاب عیون‌الاخبار ابن قتیبه هم مطالب مهم راجع بتاریخ عهد ساسانیان مسطور است.[۴۵] دیگر کتاب اخبار الطوال دینوری (متوفی به سال ۸۹۵)،[۴۶] دیگر تاریخ طبری (متوفی به سال ۹۲۳)[۴۷] دیگر تاریخ اوتیکیوس[۴۸] (سعید بن بطریق پیشوای مسیحیان اسکندریه متوفی به سال ۹۴۰)،[۴۹] دیگر مروج‌الذهب مسعودی (متوفی در حدود ۹۵۶)[۵۰] و کتاب التنبیه و الاشراف همین مؤلف[۵۱] دیگر تاریخ حمزه اصفهانی، که در سال ۹۶۱ تألیف شده است،[۵۲] دیگر تاریخ فارسی بلعمی[۵۳] که در ۹۶۳ از طبری نقل شده است دیگر تاریخ مطهر بن طاهر المقدیسی که در ۹۶۶ تألیف گردیده است[۵۴] و دیگر شاهنامه فردوسی[۵۵] (متوفی در حدود ۱۰۲۰). مندرجات این حماسه ملی ایران برای فهم چگونگی تمدن ساسانیان بسیار مفید و مهم است، حتی قسمت‌هایی از شاهنامه، که حاکی از ادوار افسانه‌ای مقدم بر زردشت است، انعکاسی از اوضاع عهد ساسانیان محسوب می‌شود، زیرا که مآخذ اصلی فردوسی در نظم شاهنامه متعلق بآن عهد است. دیگر غرر اخبار الملوک ثعالبی (متوفی به سال ۱۰۳۸)[۵۶] دیگر نهایة‌الارب فی اخبار الفرس و العرب، که کتابی عربی و مؤلف آن مجهول و ظاهرا در نیمه نخستین قرن یازدهم میلادی تدوین شده است.[۵۷] دیگر فارس‌نامه فارسی که در اوایل قرن دوازدهم بقلم مؤلفی که او را ابن البلخی می‌خوانند نگاشته شده است.[۵۸] دیگر مجمل التواریخ و القصص که کتاب فارسی دیگری است و مؤلفش گمنام است و در سال ۱۱۲۶ میلادی تألیف گردیده است.[۵۹] مطالبی، که راجع بتاریخ ساسانیان در کتاب پهلوی موسوم به بندهشن می‌بینیم، مستخرج از ترجمه‌ها و تبدیلاتی است که عرب‌ها از از متن خوذای‌نامگ کرده‌اند.[۶۰]

کتب ابن‌مسکویه و ابن‌الاثیر و مورخان جدیدتر مثل ابوالفدا و حمداللّه مستوفی قزوینی (تاریخ گزیده) و میر خواند و غیره از حیث اهمیت به پایه کتب سابق- الذکر نمی‌رسند، زیرا که در خصوص تاریخ ساسانیان چندان چیزی، که اضافه بر کتب اقدمین باشد، دربر ندارند.

در باب ارتباط منابع عمده عربی و فارسی با یکدیگر ما خوانندگان را ارجاع می‌کنیم بمقدمه کتاب «تاریخ ایرانیان و تازیان» تألیف نلدکه، که بواسطه یادداشتها و توضیحات زیادی که دارد، واجد اهمیت خاصی است. همچنین رجوع شود به دیباچه که زتنبرگ[۶۱] بر چاپی، که از کتاب ثعالبی کرده، نوشته است نیز مراجعه شود به تحقیقاتی، که من در کتاب خود موسوم به «کواذ اول و مزدک»[۶۲] نموده‌ام، و مقالاتی، که در باب بوزرجمهر حکیم و ابرسام و تنسر[۶۳] نوشته‌ام. بنا بر رأی نلدکه (کتاب سابق الذکر، مقدمه، ص XXI ) اوتی‌کیوس[۶۴] و ابن قتیبه در تواریخ خود از ترجمه ابن المقفع از خوذای‌نامگ پیروی و اقتباس کرده‌اند.[۶۵] طبری جداگانه مطالبی را، که در این خصوص یافته است، بدون ذکر مأخذ نقل نموده و نکاتی به تناسب مقام در باب تاریخ دولت عربی حیره در آن داخل کرده است. بلعمی، پس از مزج کردن مطالب طبری نکته چند، که از مآخذ دیگر گرفته، در آن وارد نموده است. فارس‌نامه نیز، که بطور کلی تابع روایات طبری است، نکاتی که از جای دیگر اخذ کرده، افزوده است. کتاب حمزه، که خلاصه بیش نیست، حاوی مطالب بسیاری است، که از ترجمه‌ها و تحریف‌های عربی خوذای‌نامگ اتخاذ کرده است. مجمل التواریخ مبتنی بر تألیفات حمزه اصفهانی است و علاوه بر کتاب مختصری، که از حمزه در دست است، صاحب مجمل سایر مؤلفات آن مورخ را، که فعلا اثری از آن باقی نیست، در پیش نظر داشته است. دینوری از راه نسخۀ مستقلی از خوذای‌نامگ استفاده کرده است و مندرجات نهایة‌الارب همان است، که دینوری آورده با قدری تفصیل، و از این دو حال خارج نیست، یا صاحب نهایه منبع اصلی خود را کتاب دینوری قرار داده بوده است، یا کتاب او و کتاب دینوری هر دو مأخوذ از منبع مشترکی بوده‌اند. روایات دیگری، که باز از خوذای‌نامگ گرفته شده، در کتابهای یعقوبی و مسعودی و کتاب مختصر مطهر و فردوسی و ثعالبی دیده می‌شود. سرچشمه اطلاعات فردوسی و ثعالبی یکی بوده است. در اکثر روایاتی، که مؤلفان مذکور از خوذای‌نامگ نقل کرده‌اند، مطالبی از سایر مآخذ پهلوی مثل آیین‌نامگ و گاهنامگ و تاج‌نامگ و اندرزها و رمان‌های عامیانه گرفته و داخل نموده‌اند.

سرچشمه مشترکی که فردوسی و ثعالبی از آن بهره‌مند شده‌اند، خود حاوی اقتباساتی از اندرزها و رمانهای عامیانه ساسانیان بوده است و فردوسی مخصوصا از این دو سرچشمه اخیر استفاده بسیار کرده است.

اطلاعات بسیار مهم، که مأخوذ از روایات مختلف عهد ساسانیان است، بحد وفور در کتب منسوب به جاحظ (متوفی در ۸۶۹ میلادی) آمده است، مخصوصا در کتاب التاج،[۶۶] که انتساب آن را بجاحظ رشر[۶۷] تردید کرده است و بنظر ما این تردید صحیح نیست. در هر حال کتاب التاج ناقل روایات صحیحۀ قدیم است. تألیف دیگر بنام کتاب المحاسن و المساوی[۶۸] است، که محققا انتسابش بجاحظ مخدوش است مفاتیح العلوم خوارزمی (که در حدود ۹۷۶ تألیف شده)[۶۹] و آثارالباقیه بیرونی (متوفی به سال ۱۰۴۸)[۷۰] و سیاستنامه نظام‌الملک، که در ۹۳-۱۰۹۲ تألیف شده،[۷۱] همچنین حاوی روایات عدیده از عهد ساسانیان هستند.

در سلسله کتبی، که موسوم به ادب است و ظاهراً بتقلید اندرزهای ساسانی رواج گرفته است، می‌توان نکات و حکایات بسیار یافت و گرد آورد. از جمله این نوع کتب علاوه بر کتاب المحاسن سابق‌الذکر، یکی کتاب‌الاذکیاء (عربی) ابن‌الجوزی است (متوفی در ۱۲۰۰)،[۷۲] دیگر مرزبان‌نامه (فارسی) سعد الدین وراوینی است، که در فاصله سال ۱۲۱۰ و ۱۲۲۵، تدوین یافته است.[۷۳] در کتب جغرافیون عرب هم نکات پراکنده بسیار است، مثل کتب ابن خرداذبه (قرن نهم) و ابن الفقیه الهمدانی (متوفی در آغاز قرن دهم) و استخری و ابن حوقل (قرن دهم)[۷۴] و یاقوت (متوفی در ۱۲۲۹).[۷۵] همچنین می‌توان بعضی وقایع محلی را از کتاب تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (تألیف شده در ۱۲۱۶)[۷۶] و تاریخ مازندران سید ظهیر الدین المرعشی (تألیف شده در حدود ۱۴۷۶)[۷۷] اقتباس نمود. در خصوص فرقه‌های مذهبی عهد ساسانیان، سرچشمه مهم کتاب ملل و نحل شهرستانی است (متوفی در ۱۱۵۳)،[۷۸] که از آیین زردشتی و مانوی و مزدکی سخن میراند. همچنین نکات مختصری راجع به فرقه‌های دینی آن عهد از بیان الادیان ابو المعالی، که فارسی است و در ۱۰۹۲ تحریر شده است،[۷۹] می‌توان بدست آورد. نکتۀ چند در باب دین ایرانیان باستان در کتاب فارسی موسوم به تبصرة العوام هست، که در نصف اول قرن سیزدهم میلادی نوشته شده و منتسب به سید مرتضی بن داعی حسنی رازی است. در خصوص حمله عرب به‌کشور ایران منبع درجه اولی در دست داریم موسوم به فتوح البلدان بلادزی (متوفی در ۸۹۲) .[۸۰] نصف اول این کتاب، که بقلم رشر[۸۱] به آلمانی ترجمه شده است، مشتمل بر نکاتی است، که به مناسباتی راجع بحوادث تاریخی ایران از قرن پنجم تا قرن هفتم میلادی ذکر نموده است.

۲-منابع یونانی و لاتینی

دیون کاسیوس[۸۲] (متوفی در حدود ۲۳۵ میلادی) در تاریخ روم خود، که تا


  1. کارنامگ چندین بار در بمبئی بطبع رسیده است. ترجمه آلمانی آن را نلدکه در مطالعات در باب السنه هند و ژرمنی Beitrage zur Kunde der Indogerman ischen Sprachen ج ۴، جای داده است. ماذیگان چترنگ در متون پهلوی جاماسپ اسانا چاپ شده است و همین متن با ترجمه انگلیسی آن در گنج شایگان پشوتن سنجانا مندرج است. مقایسه شود با کریستنسن، شاهان، فصل ۲.
  2. مارکوارت، فهرست کرسیهای ایالات ایرانشهر A Catalogue of the pro vincial Capitals of Eranshahr. ، چاپ مسینا، رم 1931. (Anal ectaor entalia.۳) مقایسه شود با تاوادیا در مجله ادبیات شرقی Orientaische Litera turzeitung 1926، ص ۸۸۳ و ما بعد.
  3. اگائیاش، کتاب ۲، بند ۲۷ و کتاب ۴، بند ۳۰-۲۷؛ تئوفیلاکتوس، کتاب ۳، بند ۱۸.
  4. مطالب آینده را با اضافات و تغییراتی چند از کتاب خود موسوم به سلطنت کواذ اول نقل کرده‌ام.
  5. نلدکه طبری، مدخل، ص XIV و ما بعد، و فقه اللغه، II ، ص ۱۴۱ و ما بعد.
  6. بنا بر عبارتی که در تاریخ حمزه (طبع گوتوالد Gottwald ، ص ۲۱، ترجمه ص ۱۴) هست، الکسروی دو نسخه از سیر الملوک در دست داشته است، یکی بزرگ و یکی کوچک، که از لحاظ کرونولوژی با هم تفاوت داشته‌اند.
  7. در باب خوذای‌نامگ مقایسه شود با مقدمه محمد نظام الدین بر جوامع الحکایات عوفی (لندن ۱۹۴۹، سلسله اوقاف گیپ)، ص ۸۵ و بعد همچنین گابریلی در باب ابن المقفع F. Gabrieli' L,opera di Idn al-Muqaffa,Rivista degli Studi Orientali, XII(1932) ص ۲۰۸ و ما بعد.
  8. مقایسه کنید با آییگ ayanagh ، تلفظ قدیمی‌تر آذوینگ adhsenagn ، رک نیبرگ، رساله پهلوی Hilfsbuch des pehlevi ، ج ۲، ص ۴، آندراس وبار، بقایای یک ترجمه پهلوی ,Bruchstucke einer Pehlevi Uebersetzung der Psalmen Andreas-Barr ، گزارش آکادمی پروس،۱۹۳۳، ص ۱۱۷.
  9. التنبیه، جغرافیون، ج ۸ ص ۱۰۴؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۹.
  10. چاپ زتنبرگ، ص ۱۴.
  11. نریمان، نفوذ ایرانیان در ادبیات اسلامی، ج ۱، بمبئی ۱۹۱۸(ضمیمه ۷)، ص ۱۶۴،167 Iranian Influences on Meslem Literature Narimau ؛ اینوسترانتزف، مطالعات ساسانی، ص ۴۱ و بعد (رساله راجع به جنگ).
  12. مارکوارت، ایرانشهر، ص ۴۷، یادداشت ۱؛ هرتسفلد، پایکولی، ص ۴۶.
  13. دیباچه محمد نظام الدین بر جوامع الحکایات عوفی، ص ۵۵ و بعد.
  14. روزن، اطلاعات گوناگون راجع به آسیا مستخرجه از مجله آکادمی امپراطوری علوم سن‌پطرسبورغ، ج ۱۳. ص 777-755. Melanges asiatiques tires de I'Acad. Imp. des Sciences de St, Petersbourg. V. Rosen, du Bull.
    الفهرست، ص ۳۱۵، اینوسترانتزف، مطالعات ساسانی، ص ۱۲؛ ترجمه انگلیسی در کتاب نریمان، نفوذ ایرانیان الخ، ص ۲۹؛ گابریلی Gabrieli ، مجله مطالعات شرقی ایتالیا، ج ۱۳، ص ۲۱۳ و ما بعد.
  15. مسعودی، التنبیه، ص ۱۰۴؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۹.
  16. چاپ هوتسما Houtsma ، ج ۱، ص ۲۰۲.
  17. مروج،۲، ص ۱۵۳، التنبیه، ص ۱۰۳؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۷ و بعد.
  18. چاپ قاهره، ص ۲۲ و بعد. راجع باین کتاب جاحظ رک بمقاله گابریلی در مجله مطالعات شرقی ایتالیا، ج ۱۱، ص ۲۹۲ و بعد.
  19. رک پایین‌تر، فصل سوم.
  20. J. Darmesteter.
  21. التنبیه، ص ۹۷؛ ترجمه کارادوو، ص ۱۴۲.
  22. کتاب الهند، چاپ زاخو، ص ۵۳؛ ترجمه از هم او، ص ۱۰۹.
  23. کریستنسن، ابرسام وتنسو، AD : ج ۱۰، ص ۵۵-۵۰.
  24. ثعالبی گوید (ص ۶۰۶) که خسرو اول «مخصوصا شرح اعمال اردشیر اول را مطالعه می‌کرد و آن را سرمشق اعمال خود قرار می‌داد». همین مطلب را در طبری (ص ۸۹۸، نلدکه، ص ۱۶۵) و فارسنامه ابن البلخی (ص ۸۸) می‌بینیم.
  25. ایرانشهر، ص ۴۸، یادداشت ۱.
  26. ایضا ص ۳۰، و یادداشت ۲. راجع به نامه تنسر رک گابریلی، مجله مطالعات شرقیه. ج ۱۳، ص ۲۱۷ ببعد و کریستنسن، شاهان، ص ۹۰-۸۳.
  27. سیاست‌نامه، چاپ شفر، متن، ص ۱۹؛ ترجمه، ص ۱۲.
  28. چاپ فلوگل، ص ۳۰۵، سطر ۱۱.
  29. گابریلی، مجله مطالعات شرقیه، ج ۱۳، ص ۲۱۵ و بعد.
  30. التنبیه، جغرافیون، ج ۸، ص ۱۰۶؛ ترجمۀ کارادوو، ص ۱۵۰ و بعد.
  31. مقایسه کنید هرتسفلد، گزارش باستان، ج ۹، ص ۱۰۳.
  32. رسالات مختصر Kleine Schriften ، ج ۳، ص ۴۵ و بعد و ص ۱۵۰ و بعد.
  33. مطالعات ساسانی، ص ۳۱-۲۷؛ نریمان، ص ۷۲-۶۷. و نیز اضافات نریمان را به ببینید، ص ۱۶۴٬۱۶۵٬۱۶۷.
  34. سالنامه مجموعه‌های هنری پروس، d. preuss. Kunstsammlungen. lahrb. ج ۵۷، سال ۱۹۳۶، ص ۲۳۱ و بعد.
  35. جغرافیون، ج ۱، ص ۱۵۰.
  36. Inostrantzev
  37. شرح اندرزها را در چند صفحه قبل ببینید.
  38. رک رساله این جانب در باب داستان‌های تاریخی ایرانیان قدیم بزبان دانمارکی از نشریات دانشگاه کپنهاک (1935) Heitedingtning og Fortaellingstittera turhos Iranerne i Oldtiden, ؛ همچنین شاهان، فصل دوم و سوم.
  39. فصل ۴۵ چاپ شفر و فصل ۴۴ ترجمه آن.
  40. داراب هرمزیار، روایات، ج ۲، ص ۲۳۰-۲۱۴.
  41. رک: نلدکه، طبری، ص ۴۵۵ و بعد؛ کریستنسن، سلطنت کواذ، ص ۴۴ ببعد و دو روایت از داستان مزدک در یادنامه مودی، ص ۳۲۱ و ما بعد.
  42. نلدکه، طبری، ص ۴۷۴ و ما بعد، کریستنسن، رمان بهرام چوبین
    Romanen om Bahram Tschobin, Studier fra Sprog og Oldtidsforskning. no. 75.
  43. تاریخ یعقوبی، چاپ هوتسما، ۱۸۸۳.
  44. ابن قتیبه، چاپ ووستنفلد Wustenfeld، گوتینگن ۱۸۵۰.
  45. چاپ بروکلمان Brockelmann، ج ۴-۱، برلن ۱۹۰۸-۱۹۰۰؛ چاپ قاهره، ج ۴-۱٬۳۰-۱۹۲۵.
  46. چاپ گیرکاس، لیدن ۱۸۸۸ و دیباچۀ و اختلاف نسخ و فهرست این کتاب از کراچکووسکی Kratchkovsky، لیدن ۱۹۱۲.
  47. چاپ دخویه، سری ۱، ج ۲، ترجمه آلمانی توسط نلدکه موسوم به «تاریخ ایرانیان و تازیان الخ»، چاپ لیپزیگ ۱۸۷۹.
  48. Eutychius
  49. چاپ پوکوک Pocoche، ج ۱ و ۲٬۵۹-۱۶۵۸. (با ترجمه آن بزبان لاتین) ؛ چاپ جدید توسط شیخو، بیروت ۱۹۰۹-۱۹۰۶.
  50. چاپ و ترجمه باربیه دومینارد؛ مخصوصا رک به ج ۲(چاپ دوم، پاریس ۱۹۱۴).
  51. چاپ دخویه، جغرافیون، ج ۸، لیدن ۱۸۹۴، ترجمه فرانسه از کارادوو، پاریس ۱۸۹۶.
  52. چاپ گوتوالد Gottwald، ج ۱ و ۲، سن‌پطرسبورغ و لیپزیگ ۴۸-۱۸۴۴ (با ترجمه بزبان لاتین).
  53. متن بطبع نرسیده، ترجمه زتنبرگ H. Zotenberg . مخصوصا رک به ج ۲ (پاریس ۱۸۶۹).
  54. چاپ و ترجمه کلمان هوار Cl. Hurat . مخصوصا ج ۳، پاریس ۱۹۰۳.
  55. چاپ مهل با ترجمه فرانسه، ج ۵ تا ۷، پاریس ۷۸-۱۸۶۶. ترجمه (که جداگانه بطبع رسیده)، ج ۵ تا ۷، پاریس ۸۷-۱۸۷۷. چاپ تهران ۱۳۱۴، ج ۷ تا ۹. ترجمه انگلیسی توسط ا. جی. وارنر و ای‌وارنر، ج ۶ تا ۹، لندن ۱۹۲۵-۱۹۱۲.
  56. چاپ و ترجمه زتنبرگ، پاریس ۱۹۰۰.
  57. تلخیص و انتخاب برون در مجله انجمن همایونی آسیایی، سال ۱۹۰۰، ص ۱۹۵ و ما بعد (مقایسه شود با همین مجله، سال ۱۸۹۹، ص ۵۱ تا ۵۳).
  58. چاپ لسترانج و نیکلسون، لندن ۱۹۲۱(سلسله اوقاف کیب، دوره جدید ۱).
  59. ترجمه و چاپ مهل در مجله آسیایی، سری سوم، ج ۱۱٬۲٬۱۳٬۱۴، و سری چهارم، ج ۱.
  60. رک کریستنسن، کیانیان، ص ۴۹ تا ۵۱ و ۶۱ ببعد.
  61. Zotenberg
  62. گزارش آکادمی دانمارک.
  63. Acta Orientalia ، ج ۸ و ۱۰.
  64. Eutychius
  65. مقایسه شود با گابریلی، مجله مطالعات شرقیه، ج ۱۳، ص ۲۰۹ و ما بعد.
  66. چاپ قاهره (توسط احمد زکی پاشا)۱۹۱۴؛ مقایسه شود با گابریلی در مجله مطالعات مترقیه، دوره ۱۱(رم ۱۹۲۸)، ص ۲۹۲ و ما بعد.
  67. Rescher ترجمه‌هایی از آثار جاحظ، چاپ اشتوتگارت ۱۹۳۱، ص ۲۶۳ و ما بعد.
    Excerpte und Uebersetzungen aen Sehriften des Gahiz.
  68. چاپ فان فلوتن Van Vloten ، لیدن ۱۸۹۸، ترجمه آلمانی رشر، ج ۱ (اسلامبول ۱۹۲۶) و ج ۲(اشتوتگارت ۱۹۲۲). مقایسه شود با کتاب بیهقی بهمین اسم (نیمه اول قرن دهم)، چاپ شوالی Schwally (گیسن Gtessen 1902)، فهرست ازرشر (اشتوتگارت ۱۹۲۳).
  69. چاپ فان فلوتن، لیدن ۱۸۹۵. اونوالا، ترجمه منتخبی از مفاتیح العلوم الخوارزمی، مجله کاما ۱۹۲۸.
  70. چاپ زاخو، لیپزیگ ۱۸۷۸، ترجمه آن بزبان انگلیسی از همین شخص، لندن ۱۸۷۹.
  71. چاپ شفر (پاریس ۱۸۹۲) و ترجمه فرانسه آن توسط همین شخص.
  72. ترجمه رشر Rescher، گالاته ۱۹۲۵.
  73. چاپ قزوینی، لیدن ۱۹۰۹ (سلسله انتشارات اوقاف گیب ۸).
  74. جغرافیون، چاپ دخویه، ج ۶ و ۵ و ۱ و ۲.
  75. چاپ وستنفلد، ج ۶-۱، لیپزیگ ۱۸۶۶؛ ترجمه مختصر فرانسه توسط باربیه دومینار (فرهنگ جغرافیایی)، پاریس ۱۸۶۱.
  76. ترجمه مختصر آن به انگلیسی توسط برون، لیدن ۱۹۰۵(سلسله اوقاف کیپ ۲).
  77. تاریخ طبرستان ظهیر الدین مرعشی، چاپ درن B. Dorn، سن‌پطرسبورغ ۱۸۵۰.
  78. چاپ کودتن Cureton، ج ۱، لندن ۱۸۴۶، تجدید چاپ در ۱۹۲۳. ترجمه آلمانی هاربروکر Haarbrucker، ج ۱، هاله ۱۸۵۰.
  79. در جلد اول (ص ۱۳۲ و ما بعد) منتخبات متون فارسی شفر بچاپ رسیده است. فصل دوم آن را پیزی I. pizzi به ایتالیائی ترجمه کرده است. کریستنسن تمام کتاب را به دانمارکی ترجمه نموده. ترجمه کامل ایتالیایی توسط گابریلی. رک انتقادات کریستنسن در «جهان مشرق»،۱۹۱۱، ص ۲۰۵ و ما بعد.
  80. چاپ دخویه. لیدن ۱۸۶۶.
  81. بخش اول، لیپزیگ ۱۹۱۷، و بخش دوم، اشتوتگارت ۱۹۲۳.
  82. Dion Cussius