حکمت سقراط و افلاطون/مجلس دوم
مجلس دوم
افلاطون در تمام مدت عمر جز اوقاتی که بصقلیه مسافرت کرده همواره بتفکر و تعلم و تعلیم و تحریر و تصنیف مشغول بوده و کار دیگر نداشته است تحریر و تصنیف را ظاهراً در حدود سی سالگی شروع کرد بنابر این مدت اشتغالش باین کار پنجاه سال بوده است و چون مجلس درس آکادمی را پس از چهل سالگی تأسیس نموده مدت اشتغالش بتعلیم هم در حدود چهل سال میشود.
آثار افلاطون یکی تدریس شفاهی بوده و دیگری آثاری که از قلم او تراوش کرده است.
از تعلیمات شفاهی او چندان اطلاعی نداریم همینقدر میدانیم که مدرس آکادمی محل رفت و آمد مردمان دانشمند و اهل ذوق از مرد و زن بوده است هر چند نوشتهاند در آن مدرس جا برای بیش از ۲۸ نفر نبود و معروف است که بالای سر در باغ آکادمی نوشته شده بود هر کس هندسه نمیداند وارد نشود ولیکن این اخطار برسبیل توصیه بوده است چون گفتگوهائیکه در آکادمی میشد مباحثهٔ جدی و فهم آنها محتاج بمقدمات علمی و مخصوصاً ریاضیات بود و گرنه همه کس بآزادی بمدرس وارد میشد.
ضمناً بنظر میرسد که تعلیم و تدریس افلاطون بصورت تقریر و بیان مرتب مطول و تعلیم احکام حتمی و جزمی نبوده است و بیشتر صورت مباحثه و مناظره داشته است در واقع آکادمی مجمع علمی و ادبی بوده که اصحاب در آنجا باتفاق استاد در امور علمی بحث و فحص میکردهاند و در تحقیق از آثار قلمی افلاطون شرح این مطلب بهتر داده خواهد شد۔
بعضی گفتهاند افلاطون دو قسم تعلیم و تدریس میکرده است یکی علنی و عمومی و یکی خصوصی و محرمانه ولیکن باین سخن اطمینان نیست و بعضی از محققین اظهار عقیده کردهاند که شهامت و شجاعت اخلاقی افلاطون با تعلیم محرمانه منافات دارد خاصه اینکه او اشاعهٔ حقیقت را وظیفهٔ وجدانی میدانست چنانکه در جائی از قول سقراط میفرماید هیچ کس حق ندارد راضی شود که در گمراهی و نادانی بماند و نیز کسی نباید حقیقت را پنهان کند.
چون از تعلیم شفاهی افلاطون چندان آگاهی نداریم بآثار قلمی او میپردازیم.
مقدمةً عرض کنم که پیش از افلاطون دانشمندان چند در یونان بودهاند که بعضی از ایشان نامی میباشند و افلاطون از آنها و مخصوصا از تحریراتشان استفاده کرده است اما از آثار آنها تقریباً هیچ نمانده است فقط از هفت هشت نفر بعضی کلمات در ضمن کتابهای نویسندگانی که بعد از ایشان بودهاند منقول است این کلمات که قسمتی از آنها شعر است بقدری کم و غیر وافی است که میتوان گفت افلاطون اول حکیمی است که آثار قلمی حسابی از خود گذاشته است و برای آن دانشمند این حسن اتفاق و برای نوع بشر این سعادت دست داده که آثار او تماما باقی مانده بلکه بقول یکی از فضلای اروپا قدری هم بیش از تمام آثار او در دست است و این سخن ناشی از آنست که مقداری از نوشتههائی که باسم افلاطون قلمداد شده بعقیدهٔ محققین از او نیست دیگران نوشتهاند یا بقصد تقلید او یا خواستهاند بنام او بنویسند یا اشتباه باو منسوب شده است.
نوشتههائیکه باسم افلاطون است عبارت است از چهل و یک رساله یا کتاب کوچک و بزرگ و یک مجموعهٔ تعریفات و هیجده نامه که باشخاص مختلف نوشته شده است.
در باب اینکه کدام یک از این آثار اصیل است و کدام منتسب به افلاطون میباشد میان فضلا اختلاف بسیار دیده میشود و مانند همه امور در این باب هم افراط و تفریط کردهاند نسبت باکثر این آثار جعلیت ادعا شده است و از طرف دیگر بعضی همه را اصیل دانستهاند. بالاخره از نتیجهٔ زحمات و تحقیقات بسیار که فضلای اروپا بعمل آورده و مبانی دقیق برای تشخیص مطلب اختیار کردهاند امروز اختلاف بسیار کم شده و میتوان گفت تقریباً اتفاق حاصل است.
نتیجه اینکه مجموعهٔ تعریفات یقین است که از افلاطون نیست در باب نامهها هم شک و شبههٔ قوی است پتج نامه از هیجده تامه محققاً از افلاطون نبوده سیزده نامهٔ دیگر هم اکثر محل تردید میباشند و فقط بعضی از آنها را میتوان گفت قریب به یقین است که از افلاطون است و بقیه خواه از او باشد خواه نباشد چندان محل اعتنا نیست.
اما رسالات که گفتیم چهل و یک فقره است شش فقره از آنها قطعاً مجعول است در باب شش فقرهٔ دیگر هم ظن قوی میرود که از افلاطون نباشد یا اگر هم باشد چندان محل اعتنا نیست باقی میماند بیست و نه فقره که نسبت ببعضی مقطوع است و نسیت ببعضی قریب بیقین است که از قلم اوست.
بحث در اینکه اصل یا مجعول بودن این رسالهها چگونه تشخیص شده است طولانی است اجمالاً عرض بکنم فضلا و محققین نظر میکنند اولاً باینکه چون شاگردها و پیروان افلاطون که معتبرتر از همه ارسطوست از اکثر آن رسالهها اسم برده اشاراتی که نسبت بآنها و مندرجات آنها نمودهاند با آنچه در دست داریم مطابق است یا نه از این گذشته نظر در عبارت و شیوهٔ بیان میکنند و البته هر کس ذوق سلیم دارد و انس تام بکلمات کسی پیدا میکند غالیاً بخوبی تشخیص میدهد که فلان کلام از او هست یا نیست مخصوصاً در مورد کسانی که سخن ایشان امتیاز و پایهٔ بلند دارد چنانکه از صاحبان ذوق سلیم آنها که در شعر فردوسی یا سعدی یا حافظ تتبع کنند و ممارست نمایند بسا هست که کلام ایشان را بخوبی تشخیص میدهند بر همین قیاس فضلائی که در کلمات و تحریرات حکمای یونان تتبع میکنند یک اندازه بر تشخیص آنها توانا میشوند دلائل و آثار و قرائن تاریخی و علمی و فلسفی هم در این تحقیقات دخیل است بالجمله پس از تتبع و تفحص و تحقیقات چند صد ساله چنانکه گفتیم امروز تقریبا باطمینان معتقدیم که قریب سی رساله و کتاب و چند نامه از افلاطون در دست داریم.
در باب نامهها حاجت نیست وارد شویم و از آثار افلاطون آنچه منظور نظر است رسالهها و کتابهای اوست که از شاهکارهای بینظیر حکمت و ادب و از نفایس ذخایری است که برای نوع بشر حاصل شده است. این رسالهها و کتابها با آنکه همه نفیس است همه بیک اندازه و یک نوع و در یکدرجه از اهمیت نیست رسالهها هست که از بیست سی صفحه از صفحههای کتابهای معمولی بیشتر نمیشود و رسالهها هست که اگر ترجمه شود چهارصد پانصد صفحه میشود و بسیاری از آنها میانهٔ این دو قسم است.
یکی از خصایص رسالههای افلاطون اینست که جز یکی از آنها همه بصورت مکالمه میان دو یا چند نفر است و آن مکالمات بعضی مستقیم است و بعضی نقل و روایت است. مقصودم از مکالمهٔ مستقیم آنست که درست مانند تآترهائی است که ملاحظه نمودهاید که یکی سخنی میگوید یا سؤالی میکند و دیگری جواب میدهد و از نقل و روایت مقصودم اینست که یک نفر برای یکی یا چند نفر از دوستان حکایت میکند که در فلان موقع با فلان شخص چنین و چنان گفتم و او چنین و چنان گفت یا نقل میکند که فلان به بهمان چنان گفت و بهمان چنین جواب داد. در رسالاتی که ضمیمهٔ این مجالس است از همهٔ این اقسام نمونهای در آنجا هست. آن تنها رساله که اصلاً مکالمه نیست خطابهٔ دفاعیهٔ سقراط است و نمونهای از مکالمات مستقیم رسالهٔ اقریطون و رسالهٔ اوتوفرون است و نمونهٔ روایت مکالمه رسالهٔ فیدون میباشد.
در همه این کتابهای مکالمات یکی از اصحاب گفتگو سقراط است و غالباً او مهمترین شخص میباشد و فقط یک استثنا دارد یعنی یک کتاب هست که اسمی از سقراط در آن نیست و آن آخرین اثر افلاطون و موسوم به نوامیس یعنی قوانین میباشد و مفصلترین کتابهای اوست ضمناً متذکر میشویم که ظاهراً این کتاب بحالت مسوده مانده یعنی افلاطون مجال نکرده و عمرش وفا ننموده است که در آن مراجعه کرده حک و اصلاحاتی که از حیث تحریر و انشاء و تنظیم مطالب لازم بوده نماید و نیز از کتابهای مزبور یکی هست که ناتمام مانده است و آن کتاب موسوم به کریتیاس میباشد و از دو کتاب دیگر هم اسم برده و وعده داده است که گویا اصلاً ننوشته است زیرا هیچکس از آنها نشان نداده و دیده نشده است.
بمناسبت اینکه این کتابها همه گفتگو و مکالمه میان یک یا چند نفر است بیشتر آنها باسم یکی از اصحاب گفتگو موسوم است مثلاً رسالهای که اقربطون نام برده شده بمناسبت آنست که سقراط در زندان با دوست خود اقریطون گفتگو میکند و رسالهٔ فیدون از آن سبب باین اسم نامیده شده که فیدون یکی از حاضران در زندان سقراط است در روز آخر عمر او که آن مکالمات در خصوص بقای نفس با سقراط واقع میشود و فیدون آن مذاکرات را برای دوستان خود نقل میکند ولیکن این قاعده کلیت ندارد و بعضی تصنیفها هم از افلاطون هست که بغیر از این وجه بنامی خوانده شده است مانند همان کتاب نوامیس که سابقاً اسم بردیم و همچنین یکی از تصنیفهای دیگرش که شاید بتوان گفت مهمترین آنهاست و موسوم بکتاب سیاست میباشد و یکی دیگر از تصنیفهای مهم او معروف به مهمانی است بمناسبت اینکه مذاکرات در مهمانی واقع میشود که یکی از دوستان سقراط از رفقای خود کرده است دو رسالهٔ دیگر هم دارد که باسمی غیر از نام اشخاص موسوم میباشد از این گذشته آن کتابها هم که بنام اشخاص است اسم بدلی دیگر نیز دارد مانند اینکه رسالهٔ اتوفرون اسم دیگرش دینداری است و فیدون اسم دیگرش «در نفس» است و بر همین قیاس ولیکن ابن نامهای بدلی را خود افلاطون نگذاشته و نسمیههائی است که شاگردان او و پیروان او بمناسبت وضع کردهاند.
در تصنیفهای افلاطون قدما تقسیماتی هم قائل شده بودند چنانکه یک تقسیم رباعی داشته است و یک تقسیم ثلاثی به این معنی که بعضی هر چهار کتاب از آن تصنیفها را بمناسباتی یکدوره کرده و کلیهٔ آثار افلاطون را به نه دوره در آورده بودند بعضی هم بمناسبات دیگر هر سه کتاب را یکدوره قرار داده بودند ولیکن این تقسیمات میزان و مبنای صحیحی ندارد و امروز مورد توجه نیست و آنچه بیشتر محل نظر است اینست که هر یک از این کتابها در چه موقع و چه تاریخ نوشته شده است ولیکن متأسفانه برای تعیین این مواقع و تواریخ معلومات صحیح در دست نیست و باز باید بحدس و قیاس پرداخت و عقیدهٔ جزمی اتخاذ کردن بسیار دشوار است. نسبت ببعضی از رسالات مانند خطابهٔ دفاعیهٔ سقراط و رسالهٔ اقربطون میتوان معتقد شد که از نوشتههای اولی او باشند یعنی زمانی که در مگار بوده یا تازه از آنجا بآتن برگشته و در هر حال مدت مدیدی از زمان کشته شدن سقراط نگذشته بوده است. تصنیفهائی که از جهت مطالب فلسفی و همچنین از حیث عبارت و صنعت شاهکارهای او محسوب میشوند مانند کتاب سیاست و فیدون و مهمانی و غیر آن متعلق به پس از این دوره و از زمانیست که افلاطون هنوز به پیری نرسیده و لیکن فکر او در عین نشاط و شادابی پختگی کامل یافته است بعضی از کتابها هم قریب بیقین است که در پیری نوشته شده مانند کتاب نواهیس که آخرین تصنیف اوست و پیداست که نتواسته است مراجعهٔ آخری را در آن بنماید و کتاب کریتیاس که ناتمام است و بنابراین باید متعلق به آخر عمر او باشد و نسبت ببعضی از رسالهها که این گونه قرائن در دست نیست ممکن نیست که تعیین زمان شود. بعضی از مورخین نوشتهاند افلاطون همانوقت که در خدمت سقراط استفاضه میکرد بتصنیف رسالات نیز میپرداخت و وقتی سقراط یک رسالهٔ او را دیده و خوانده و گفته بود این جوان چه سخنها بمن نسبت میدهد!
اصحاب گفتگو و مکالمه که در کتابهای افلاطون دیده میشوند اکثر اشخاص واقعی میباشند و افلاطون آنها را جعل نکرده است بعضی از آنها مردمان معروفند مانند الکبیادس که از رجال سیاسی تاریخی یونان است و برمانیدس[۱] که از بزرگان حکمای متقدم است و پروتاگوراس[۲] و گورجیاس[۳] و هیپیاس[۴] که از دانشمندان و حکمای سوفسطائی بودهاند بعضی از آنها هم کمتر معروفند ولیکن میشناسیم و میدانیم که وجود داشتهاند بعضی هم برادران و خویشان خود افلاطون میباشند اما این که این مکالمهها در حقیقت واقع شده یا نشده است محل تأمل است هیچکدام از آنها یقیناً درست آنقسم که افلاطون نقل کرده واقع نشده ولیکن شاید بیچیزی هم نبوده است بعضی را هم ظن قوی میرود که افلاطون تماماً ساخته باشد و اینقدر مسلم است که در این نوشتهها قیدی برعایت تاریخ و مطابقت با حقیقت نداشته و اصل مقصودش گفتن مطالبی بوده که در نظر داشته است.
ممکن است این فکر پیش بیاید که افلاطون چرا تصنیفهای خود را بصورت مکالمه درآورده و این سؤال یقینا بذهن میآید اگر بیاد بیاوریم که ظاهراً آن حکیم اول کسی است که این شیوه را اختیار کرده است پس از افلاطون اشخاص چند بتقلید او کتابهائی بصورت مکالمه نوشتهاند چه از نویسندگان یونان و روم و چه از متأخرین ولیکن پیش از افلاطون گفته نشده است که کسی صورت مکالمه به کتابهای خود داده باشد.
ظاهراً جواب این سؤال اینست که افلاملون با آنکه آثار قلمی بسیار دارد معتقد بکتاب نبوده یعنی کتاب را وافی بتعلیم نمیدانسته است و گمان میرود که این عقیده را مانند بسیاری از معتقدانش از استاد خود سقراط دریافته باشد زیرا کتاب چیزی است جامد و بیجان که محتویات خود را نمیتواند توضیح کند و با مقتضای حال مناسبت دهد و مطابق فهم خواننده سخن بگوید و از این رو سوء تفاهم بسیار ممکن است دست دهد و فایدهٔ خواندن کتاب کم باشد بنابراین تعلیمات سقراط تماماً شفاهی بوده آنهم نه بنحو تدریس و نطق و خطابه بلکه بصورت مباحثه و مجادله چون سقراط خود مدعی علم نبود و همواره بجهل خویش اقرار میکرد و از روی راستی یا بنابر مصلحت همیشه میگفت من حقیقت را نمیدانم و بوسیلهٔ مباحثه با اشخاص میخواهم آنرا کشف کنم و تحصیل علم نمایم من علم و هنری ندارم فقط هنر من اینست که مانند مادرم فن قابلگی میدانم جز اینکه مادرم زنها را در وضع حمل مدد میکرد و من عقلها و ذهنها را مدد میکنم که زاینده شوند یعنی علمی که در نهاد ایشان هست پیدا شود و بآن متنبه گردند و این سخن از اینجا ناشی است که عقیدهٔ سقراط این بوده یا شاید عقیدهٔ خود افلاطون است که علم را هیچ کس اگر هم داشته باشد بدیگری نمیتواند اعطا کند بلکه حقایق همه در ذخیرهٔ خاطر همه کسی هست جز اینکه بحال کمون است و همه کس علم را در حیات قبل تحصیل نموده و در این زندگانی از آن غفلت و فراموشی دارد و معنی جهل همین غفلت و فراموشی است و کار معلم اینست که متعلم را متوجه و متذکر سازد تا او علمی را که در ضمیرش نهفته و از او غایب است بیاد آورد و حاضر سازد و این معنی در موارد چند از کتابهای افلاطون برمیآید و مخصوصاً در یکی از آنها که موسوم به منن[۵] میباشد تصریح و عملا ثابت میشود که سقراط یکی از بندههای زر خرید منن مصاحب خود را که هیچ درس نخوانده و عامی و امّی صرف است طلبیده باندک سؤال و جوابی با او چند قضیه از قضایای هندسی را بزبان او جاری میسازد و هزار افسوس که متعلمین غالباً از نعمت وجود چنین معلمها محرومند زیرا خواه عقیدهٔ افلاطون و سقراط بر اینکه جهل غفلت و فراموشی است و علم تذکر و تنبیه است درست باشد یا نباشد این طریقهٔ تعلیم که معلم علم را بمتعلم القاء و تحمیل نکند بلکه بگفتگو و مباحثه و سؤال و جواب لااقل بر حسب ظاهر چنین وانمود نماید که متعلم خود بحقیقت پی برده و آنرا کشف میکند بهترین طریق است و باین روش متعلم حقایق را هم بهتر درک میکند و هم بهتر بخاطر میسپارد. باری از مطلب دور نشویم گفتگو در این بود که نظر باین عقیده که بهترین طریق تعلیم و تعلم مباحثه و سؤال و جواب است و تعلیم کتبی موافق دلخواه نتیجه نمیدهد افلاطون تحریرات خود را بصورت مکالمه درآورده است که بتعلیم شفاهی نزدیکتر و شبیه باشد و اگر در بعضی از تصنیفهای افلاطون گاهی دیده میشود که مباحثه و سؤال و جواب زیاده از حد لزوم طولانی است و مکررات دارد از این بابت است. گذشته از اینکه باید بخاطر داشت که اگر ما امروز بعضی از مطالب را بدون این تکرار و اصرار در مییابیم و فهم میکنیم بواسطهٔ استعدادی است که در نتیجهٔ زحمات دانشمندان پیشین برای ما حاصل شده آن بیچارهها مرارت کشیده و خون دل خوردهاند تا مطالبی را که امروز بنظر ما بدیهی است یا فهم آنها اشکال ندارد در اذهان راسخ نمودهاند و یکی از فواید بزرگی که از مطالعهٔ کتابهای افلاطون و بعضی دانشمندان دیگر برای اشخاص صاحبنظر حاصل میشود همین توجه است باین معنی که آن زمانها عقل و فکر مردم در چه درجه بوده و اینک بچه پایه رسیده است.
اکنون خوبست قدری هم در کیفیت معنوی کتابهای افلاطون وارد شویم. آثار این حکم بزرگوار دو جنبه دارد، جنبهٔ ادبی و جنبهٔ فلسفی. جنبهٔ فلسفی آن را بهتر آنست که بموقع بیان حکمت و فلسفهٔ او محول نمائیم و در این جلسه قدری از جنبهٔ ادبی گفتگو کنیم زیرا نوشتههای افلاطون در زبان یونانی از جهت فصاحت و بلاغت و لطافت و محسنات کلام دارای اعلی مرتبه است و شاید هیچ اثر نثری دیگری در آن زبان دارای این مقام نباشد. البته میدانید که افلاطون را استاد حکمت اشراق میخوانند و حکمت اشراق سرچشمهاش ذوق و شور عشق است باین واسطه نوشتههای افلاطون در عین اینکه نثر است بهترین اشعار است و با آنکه همواره دم از عقل و علم میزند در واقع عشق و ذوق را افاضه میکند و چه بجا و متناسب افتاده است این قطعهٔ مولوی معنوی که میفرماید:
مرحبا ای عشق خوش سودای ما | ای دوای جمله علتهای ما | |||||
ای دوای نخوت و ناموس ما | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
چون افلاطون خداوند ذوق است یاد او بیاختیار انسانرا بعالم جذبه میکشاند ولیکن عنان سخن را بکشیم تا از مقتضای حال خارج نشویم سخن در تحقیق از چگونگی آثار افلاطون است برای اینکه اگر خواستید بمطالعهٔ آنها بپردازید از روی بصیرت وارد شوید و اوقاتی که ما مصرف کردیم تا این بصیرت را دریافتیم برای شما صرفهجوئی شود.
سابقاً عرض کردم که آنچه اقلاطون میگوید همه را باستاد خود سقراط نسبت میدهد و باین واسطه خالی از اشکال نیست که دریابیم واقعاً کدام یک از این افکار از سقراط و چه اندازه از خود افلاطون است هر چند این تشخیص بنظر اینجانب اینقدرها اهمیت ندارد و باز بقول مولانا:
من کیم لیلی و لیلی کیست من | ما یکی روحیم اندر دو بدن |
وقتیکه دو نفر این اندازه با یکدیگر اتحاد پیدا کردند که آثار وجودی خود را نخواستند از هم متمایز سازند ما چه اصرار داریم که آنها را از هم جدا کنیم.
جان گرک و جان سگ از هم جداست | متحد جانهای مردان خداست |
پس برای اینکه ادای تکلیف کرده و طفره نرفته باشیم گوئیم محققین را عقیده اینست که آنچه از افکار افلاطون در جوانی نوشته شده بیشتر میتوان بسقراط منتسب نمود و هر چه سن افلاطون بالا رفته و از عهد سقراط دور شده افکار شخصی او غلبه کرده است و هر چند در هر موقع بهر مناسبت که پیش میآید بوجهی و عنوانی جلالت قدر و علوّ مقام سقراط را خاطر نشان میکند ولیکن چنین مینماید که در اوایل امر غالیب چیزهائی که نوشته بقصد معرفی سقراط و رفع شبهه از اذهان راجع بآن بزرگوار بوده است تا معلوم شود که نسبتهای سوء که باو داده بودند چه اندازه ناشی از نادانی و اشتباه و غرض و حسد بوده و همشهریان سقراط چه جنایت بزرگ مرتکب شدهاند که چنان مردی را بمحاکمه کشانیدند و بهلاکت رسانیدند.
سابقا مکالمات افلاطون را شبیه به تآتر کردیم این تشبیه در بعضی از کتابهای او از حیث صورت و معنی کاملاً بجاست یعنی خواندن آنها در شخص درست تأثیر خواندن تآتر میکند مثل اینست که قصه میخواند زمان و مکان تعیین و اشخاص معرفی میشوند کیفیات مجلس معلوم میگردد وقایع روی میدهد اصحاب مجلس رفت و آمد میکنند قهر و آشتی دارند گفتگوها بتناسب مزاج و اخلاق اشخاص است و هر یک از آنها موافق طبع و خوی خود سخن میگوید گاهی قصه و افسانه گفته میشود زمانی خطابه ایراد میکنند حقیقت و مجاز و تشبیه و استعاره بکار میرود ولیکن رویهمرفته مباحثه و مجادله غلبه دارد گاهی اوقات اصحاب مباحثه حرارت و عصبانیت اظهار میکنند اما طمأنینه و آرامی سقراط بالاخره آنهارا بجای خود مینشاند البته همه کتابها دارای همهٔ این خصایص نیست آنها که در جوانی و زمان شادابی و نشاط فکر نوشته شده زیباتر و دلنشینتر است و هرچه رو به پیری میرود مذاکرات و مباحثات عالمانهتر و خشکتر میگردد تا آنجا که آثار اخیر تنها بصورت مکالمه است ولی در واقع تحقیق و بیان است و شوخ و شنگیهای اوایل را ندارد بعضی از آنها شیوهٔ استهزا و فن قابلگی معنوی سقراط را تمثیل میکند مکالمات اوایل غالبا فقط مباحثه و تفحص از امر و طرح مسئله است اما جواب مسئله گفته نمیشود در نتیجه بدست نمیآید و مکالمات اواخر اظهار عقیده و تعلیم احکام است. وجه مناسبت دیگر که میان آثار افلاطون و تآتر هست اینست که البته میدانید که تآتر اساساً برای انتقاد از احوال مردم است و یکی از بهترین وسایل برای تنبّه مستعدان میباشد بسیاری از رسالههای افلاطون بهمین مقصود نوشته شده و همین خاصیت را داشته است جز اینکه تآترهای حقیقی برای انتقاد از اخلاق و عادات است و رسالههای افلاطون برای تنبه بحقائق علمی و حکمتی و اخلاقی است و حکمت سقراط را باین دو کلمه خلاصه کردهاند: شیوهٔ استهزا و فن قابلگی. استهزای سقراطی باین وجه بود که چون غالب مردم را گمراه و احوال و افکار آنها را بر خطا میدید در پی آن بود که بر خطاهای خود آگاهشان نماید اما اینکار را مستقیماً و بصورت وعظ و خطابه و پند و اندرز نمیکرد بلکه بمباحثه و مناظره میپرداخت و غالباً خود را بنادانی میزد در ظاهر سخن بجد میگفت ولی در باطن دست میانداخت و بهانهاش این بود که میخواهد از طرف مقابل کسب علم نماید ولی کم کم و بدون اینکه محسوس باشد آنطرف خود را گرفتار تناقض گوئی و حیرانی و سرگردانی میدید و بفساد رأی و عقیده خود پی میبرد معنی قابلگی سقراط را هم که پیش بیان کردیم این شیوه را افلاطون بخوبی فرا گرفته و در بعضی از رسالههای خود ببهترین وجهی تمثیل میکند در بسیاری از آن رسالهها پیداست که مباحثهٔ علمی و فلسفی بهانه است و در باطن نظر انتقاد و عیب جوئی در عقاید مردم دارد جز اینکه بهمین نظر اشارات و کنایاتی در آنهاست که امروز چون ما از آن اوضاع و اشخاص و احوال ایشان دور و بیخبریم نمیتوانیم بدرستی معنی آنها را بفهمیم در هر حال مجموع نوشتههای افلاطون را بیک تآتر یا یک رمان تشبیه میتوان کرد جامع محسنات و آرایشهای صوری و معنوی و اثری است ادیبانه و شاعرانه و عاشقانه و عارفانه و حکیمانه که هم روح را لذت میبخشد و هم نفس را ترقی میدهد و هم فکر را پخته مینماید البته همه افکار و عقاید او مصدّق نیست اما همه قابل تأمل و تعمق و تفکر است. نوشتههای افلاطون از زمرهٔ آثاری است که خواندن آنها اگر هم فایده مستقیم نبخشد فکر انسانرا متنبه میسازد و این نوع نوشتهها بهترین اقسام آثار است. چند دقیقه قبل عرض میکردم که سقراط و افلاطون معتقد بودهاند و عقیدهٔ بسیار صحیحی است که آنچه آموزگار بآموزنده تعلیم میکند این قدرها اهمیت ندارد معلم خوب آنست که متعلم را براهی بیندازد که او خود بتواند کشف حقایق کند دربارهٔ آثار کتبی خوب نیز همین سخن را میتوان گفت یعنی بهترین عبارت آن نیست که مستقیماً خواندنش چیزی بخواننده بیاموزد بلکه آنست که فکر خواننده را بیدار و متنبه کند و چون فکر بکار افتاد بسا حقایق را خود کشف مینماید. نوشتههائی که این خاصیت را داشته باشد فراوان نیست آثار افلاطون این خاصیت را بکمال دارد و مخصوصاً از اینجهت گرانبهاست.
گمان میکنم بقدر کفایت اطلاعاتی را که دربارهٔ آثار افلاطون لازم بود بیان کردم و موقع آن رسیده است که وارد شویم در اینکه در این کتابها چه مطالبی هست و فلسفهٔ افلاطون و تعلیمات او از چه قرار است ولیکن وقت گذشته و این مبحث هم طولانی است و بهتر آن است که به جلسهٔ دیگر محول کنیم همین قدر برای تکمیل مرام عرض میکنم اطلاعاتی که من بسمع آقایان رسانیدم و آنچه بعد اگر موفق بشوم خواهم رسانید همه از منابع اروپائی یا مأخوذ از کتابهای خود افلاطون است اگر میخواهید بدانید محققین ما دربارهٔ افلاطون چه گفتهاند متأسفانه باید عرض کنم دانشمندان از آن حکیم تقریباً بیخبرند البته کلیات احوال افلاطون و فلسفهٔ او را میدانند و میگویند اما نه چنانکه درخور مقام اوست. اولاً در امور تاریخی اشتباه و غلط بسیار دارند و پیداست که اطلاعشان از تاریخ یونان و مردان یونانی بسیار ناقص و مخدوش و بیمأخذ بوده است. ثانیاً در فلسفهٔ افلاطون پیداست که آگاهی ایشان بواسطهٔ منقولات دیگران است با آنکه از رسالات افلاطون اسم میبرند و بعضی از آنها را میگویند بعربی نقل شده است ولیکن آثاری پیدا نیست که شناسائی درستی از آن کتابها داشته باشند آنچه هم بعربی نقل شده باقی نمانده است و نمیدانم علت این بیالتفاتی حکمای ما نسبت بافلاطون چه بوده است آنچه حدس میزنم اینست که از کتابهای یونانی کمتر چیزی مستقیماً بفضلای ما رسیده و معلومات ایشان نسبت بیونان و یونانیان و حکمت و فلسفهٔ یونان بتوسط ترجمههائی بوده که بزبان سریانی و عبرانی شده بوده است و مترجمین چنانکه باید و شاید حق ترجمه را ادا نکرده بودند و مخصوصاً نسبت بذوقیات یونان و لطائف شعری و عبارتی توجه نداشته یا معرفتشان بزبان یونانی بدرجهای نبوده است که آن لطائف و محسنات را درک کنند و یا اختلاف مذاق و مشرب سبب شده است که باین امور توجه نکردهاند و شاید که شیفتگی فوقالعادهٔ شیخالرئیس ابوعلی سینا نسبت بارسطو نیز در این باب بیمدخلیت نبوده که افلاطون را تحتالشعاع ارسطو قرارداده تا آنجا که شیخ بزرگوار در کتاب شفای خود میفرماید اگر معلومات افلاطون اینست که بما رسیده بضاعتش در علم مزجاة بوده است.
اینجانب تصدیق دارم که مقدار معلوماتی که از کتب ارسلو در قشر حکمت و فلسفه بدست میآید خیلی بیش از کتب افلاطون است و البته ارسطو علم و حکمت را توسعه داده و تنظیم و تدوین نموده است اما مطالعهٔ کتب افلاطون گذشته از لذتی که از جنبهٔ ادبی و ذوقی عاید میکند هرگاه بنظر عمیق دیده شود معلوم میکند که مایهٔ حکمت و فلسفه خواه از ارسطو و خواه از حکمای دیگر همه از افلاطون و بواسطهٔ افلاطون از سقراط بوده است و یقین است که اگر دانشمندان ما کتابهای افلاطون یا ترجمههای صحیح بلیغ از آن در دست میداشتند چنانکه باید و شاید قدر آنها را میدانستند. این است آنچه من تاکنون استنباط کردهام و شاید تتبع و تفحص کامل معلومات دیگر هم بدست بدهد و حقیقت بنحو دیگر ظاهر گردد. فعلاً برای آگاهی از احوال و تعلیمات افلاطون آنچه من دیدهام مراجعه بمنابع و مآخذ خودمان بیحاصل است و برای درک حقیقت مقام افلاطون باید بکتابهای اروپائیان متوسل شد و بهتر از همه مطالعهٔ آثار خود افلاطون است که هم کیفیت ذوقی دارد هم تأثیرات اخلاقی و علمی و من امید دارم که از عهده ادای حق او برآیم. در جلسات آینده همینقدر باندازهٔ توانائی خود مفتاحی بدست خواهم داد که بعدها چون بکتابهای افلاطون مراجعه فرمائید. آنچه باید درک کنید بذوق و فهم خود بهتر و بیشتر از آنچه من بتوانم بیان کنم دریابید.
***
آنچه از کتابهای افلاطون که امروزه اصیل بودن آنها مقطوع یا قریب بیقین است فهرست میکنیم بترتیب تاریخی که برای آنها میتوان قائل شد و البته این ترتیب حدسی و فرضی و تقریبی است:
اسم اصلی | اسم بدلی |
---|---|
خطابهٔ دفاعیهٔ سقراط[۶] | |
اقریطون | تکلیف |
اوطوفرون | دینداری |
هی پیاس اول | زیبا |
الکبیادس اول | حقیقت انسان |
هی پیاس دوم | دروغ |
خرمیدس[۷] | خردمندی |
لاخیس[۸] | دلاوری |
لوسیس[۹] | دوستی |
پروتاگوراس | سوفسطائیان |
گورگیاس | فن خطابه |
مینن | فضیلت |
فیدون | نفس |
مهمانی | عشق |
فدروس[۱۰] | زیبائی |
ایون[۱۱] | شعر |
منکسینوس[۱۲] | خطابهٔ رثائیه |
اوطوذیموس[۱۳] | مرد جدلی |
کراتولس[۱۴] | خواص اسامی |
سیاست | عدالت |
برمانیدس | صور (مُثل) |
طئی تیتوس[۱۵] | علم |
سوفسطائی[۱۶] | وجود |
مرد سیاسی[۱۷] | پادشاهی |
فیلبوس[۱۸] | لذت |
طیماوس[۱۹] | طبیعت |
کریتیاس | اتلانتیدا |
نوامیس | قانونگذاری |
اپینومیس[۲۰] | حکیم – یا گفتگوی شبانه |