دیوان حافظ/به من سلام فرستاد دوستی امروز
ایضاً له
بمن سلام فرستاد دوستی امروز | که ای نتیجهٔ کلکت سواد بینائی | |||||
پس از دو سال که بختت بخانه باز آورد | چرا ز خانهٔ خواجه بدر نمیآئی | |||||
جواب دادم و گفتم بدار معذورم | که این طریقه نه خودکامیست و خودرائی | |||||
وکیل قاضیم اندر گذر کمین کردست | بکف قبالهٔ دعوی چو مار شیدائی | |||||
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم | بگیردم سوی زندان برد برسوائی | |||||
جناب خواجه حصار منست گر اینجا | کسی نفس زند از حجّت تقاضائی | |||||
بعون قوّت بازوی بندگان وزیر | بسیلیش بشکافم دماغ سودائی | |||||
همیشه باد جهانش بکام وز سر صدق | کمر به بندگیش بسته چرخ مینائی |