شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/در ستایش پیغمبر و یارانش
در ستایش پیغمبر و یارانش
اگر دل نخواهی که باشد نژند | نخواهی که دایم بوی مستمند | |||||
چو خواهی که یابی ز هر بد رها | سر اندر نیاری بدام بلا | |||||
بوی در دو گیتی ز بد رستگار | نکو نام باشی بر کردگار | |||||
بگفتار پیغمبرت راه جوی | دل از تیرگیها بدین آب شوی | |||||
ترا دین و دانش رهاند درست | ره رستگاری ببایدت جُست | |||||
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی | خداوند امر و خداوند نهی | |||||
که خورشید بعد از رسولان مه | نتابید بر کس ز بوبکر به | |||||
عمر کرد اسلام را آشکار | بیاراست گیتی چو باغ بهار | |||||
پس از هر دوان بود عثمان گزین | خداوند شرم و خداوند دین | |||||
چهارم علی بود جفت بتول | که او را بخوبی ستاید رسول | |||||
که من شهر علمم علیّم درست | دُرست این سخن قول پیغمبر است | |||||
گواهی دهم کین سخن راز اوست | تو گوئی دو گوشم بر آوازِ اوست | |||||
بدان باش کو گفت زان بر مگرد | چو گفتار و رایت نیارد بدرد | |||||
علی را چنین گفت و دیگر همین | کز ایشان قوی شد بهر گونه دین | |||||
نبی آفتاب و صحابان چو ماه | بهم نسبتی یک دگر راست راه | |||||
حکیم این جهان را چو دریا نهاد | برانگیخته موج ازو تندباد | |||||
چو هفتاد کشتی برو ساخته | همه بادبانها برافراخته | |||||
یکی پهن کشتی بسان عروس | بیاراسته همچو چشم خروس | |||||
محمد بدو اندرون با علی | همان اهل بیتِ نبی و وصی | |||||
خردمند کز دور دریا بدید | کرانه نه پیدا و بن ناپدید | |||||
بدانست کو موج خواهد زدن | کس از غرق بیرون نخواهد شدن | |||||
بدل گفت اگر با نبی و وصی | شوم غرقه دارم دو یارِ وفی | |||||
همانا که باشد مرا دست گیر | خداوندِ تاج و لوا و سریر | |||||
خداوندِ جوی و می و انگبین | همان چشمهٔ شیر و مای معین | |||||
اگر چشم داری بدیگر سرای | به نزد نبی و وصی گیر جای | |||||
گرت زین بد آید گناه منست | چنین است آئین و راه منست | |||||
دلت گر به راه خطا مائل است | ترا دشمن اندر جهان خرد دل است | |||||
نباشد جز از بی پدر دشمنش | که یزدان بآتش بسوزد تنش | |||||
نگر تا نداری ببازی جهان | نه برگردی از نیک پی همرهان | |||||
همان نیکیت باید آغاز کرد | چو با نیک نامان بوی درنبرد | |||||
نکوئی بهرجا چو آید بکار | نکوئی گزین وز بدی شرم دار | |||||
از این در سخن چند رانم همی | همانا کرانش ندانم همی |