شاهنامه (تصحیح ترنر ماکان)/رشک بردن سلم بر ایرج و رای زدن با تور در کار او

رشک بردن سلم بر ایرج و رای زدن با تور در کار او

  بجنبید مرسلم را دل ز جای دگرگونه‌تر شد بآئین و رای  
  دلش گشته غرقه بآز اندرون باندیشه بنشست با رهنمون  
  نبودش پسندید بخشِ پدر که دادش بکهتر پسر تاج زر  
  بدل پر ز کین شد برخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین  
  فرستاد نزدِ برادر پیام که جاوید زی خرّم و شادکام  
  بگفت انچه اندر دل اندیشه بود هیونی بران سو برافگند زود  
  بنزدِ برادر جهان گیر تور که بود از دلش رای و اندیشه دور  
  بدان ای شهنشاهِ ترکان و چین گسسته دل روشن از به گزین  
  ز گیتی زیان کرده ما را پسند منش پست و بالا چو سرو بلند  
  به بیداردل بنگر این داستان کزین گونه نشنیدی از باستان  
  سه فرزند بودیم زیبای تخت یکی کهتر از ما مِه آمد به بخت  
  اگر مهترم من بسان و خرد ز ما نه بمهر من اندر خورد  
  گذشته ز من تخت و تاج و کلاه نزیبد مگر بر تو ای پادشاه  
  سزد گر بمانیم هر دو دژم کزین سان پدر کرد بر ما ستم  
  چو ایران و دشت یلان و یمن بایرج دهد روم و خاور بمن  
  سیارد ترا دشت ترکان و چین که از ما سپهدار ایران زمین  
  بدین بخشش اندر مرا پای نیست به مغز پدرت اندرون رای نیست  
  هیونی فرستاد و بگزارد پای بیامد بنزدیک توران خدای  
  بچربی شنوده همه یاد کرد سر تور بی‌مغز پرباد کرد  
  چو این راز بشنید تورِ دلیر برآشفت ناگاه بر سان شیر  
  چنین داد پاسخ که با شهریار بگو این سخن هم چنین یاد دار  
  که ما را بگاه جوانی پدر ازین گونه بفریفت ای دادگر  
  درخت است اینخود نشانده بدست کجا بار او خون و برگش گبست  
  ترا با من اکنون بدین گفت و گوی بباید برو اندر آورد روی  
  زدن رای و هشیار کردن نگاه هیونی برافگند نزدیک شاه  
  زبان‌آوری چرب گوی از مهان فرستاد نزدیک شاهِ جهان  
  بدو گفت کز من بگو این پیام که ای شاهِ بینادل و شادکام  
  نباید که یابد دلاور شکیب بجای زبونی و جای فریب  
  نشاید درنگ اندرین کار هیچ که خام آید آسایش اندر بسیچ  
  فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده‌راز  
  برفت این برادر ز روم آن ز چین بزهر اندر آمیختند انگبین  
  رسیدند پس یک بدیگر فراز سخن راندند آشکارا و راز