شرح حال رجال ایران/ابراهیم‌خان کلانتر

ابراهیم حاج ابراهیم‌خان کلانتر، یکی از رجال باهوش – با استعداد – مدیر و با لیاقت ایران و در حد خود از نوابغ بوده، که بسلطنت سلسله‌ای پایان داده و سلسله دیگر را بجای آن مستقر کرد؛ و حق این است که، در این مورد، باید او را بلقب تاج‌بخش ملقب نمود، حاج ابراهیم کلانتر، پسر سوم حاج هاشم واحدالعین[۱] کدخدا باشی محلات حیدری خانه شیراز بوده و پدر حاج هاشم حاج محمود است که از تجار متمول و معتبر شیراز و بانی مدرسه هاشمیه در شیراز میباشد که بنام پسر خود آن را ساخته است. و معروف است که نیاکانشان از یهودیان جدیدالاسلام شیراز بوده‌اند. م. ق. هدایت (مخبرالسلطنه) در صفحه ۲۴ کتاب خاطرات و خطرات، تألیف خود، در این باب مینویسد: «در دورهٔ اخیر حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله که جدش از

حاج ابراهیم خان کلانتر اعتمادالدوله

جدیدالاسلامهای قزوین بوده» میرزا فضل‌الله شریفی حسینی، متخلص به خاوری، در تاریخ قاجاریه، تألیف خود، مسمی به تاریخ ذوالقرنین، مینویسد: «حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله، از معاریف آدمیزادگان دارالعلم شیراز است، و نسبت او را، ذکر السنه و افواه باین طریق کاشف راز، که یکی از اجداد اعلای او از دارالسلطنه قزوین، که وطن اصلی او بوده، هجرت و بدارالعلم شیراز آمده، خاطرش به آرامش در آن شهر قرین شده از خاندان حاج قوام‌الدین شیرازی معروف، مستوره‌ای بعقد ازدواج در آورده، و بمدد حرفت و صناعت[۲] مداری باندازه میکرده، اولاد او نسلا بعد نسل، بسبب آن مستوره، خود را منسوب به حاجی قوام‌الدین دانسته»، هنگامیکه لشگریان جعفر خان زند، در سال ۱۱۹۹ قمری، در قم و کاشان، از لشگر آغامحمدخان شکست خورد، جعفر خان در اصفهان بود، و از ترس اینکه مبادا گرفتار شود، بسمت شیراز فرار کرد[۳] و حاج ابراهیم نیز بهمراه وی بود و میرزا محمد کلانتر شیراز در اصفهان ماند، آغا محمدخان قاجار پس از ورود باصفهان باو اجازه خروج و مسافرت نداد و با خود بتهران برد و در سال ۱۲۰۰ قمری، پس از بازگشت باصفهان، در همین سال در گذشت. پس از مرگ کلانتر، جعفرخان منصب کلانتری شیراز را بحاج ابراهیم داد و در دورهٔ سلطنت او و پسرش، لطفعلی‌خان، راتق و فاتق امور بود و حتی بوزارت نیز رسید. با اینکه به لطفعلیخان خبر داده بودند که حاج ابراهیم باطنا با او همراه نیست و از او هراسناک است با این حال، لطف علی‌خان، در سال ۱۲۰۵ قمری، در سفر کرمان، که برای گرفتن شهر مزبور و دفع سید ابوالحسن خان کهکی والی کرمان (جد آقاخانها) رفته بود، خسروخان، برادر خردسال خویش را، بقائم مقامی خود معین نمود و حاج ابراهیم را، بر مقام کلانتری، بوزارت او گماشت و نظم شهر را نیز باو سپرد. در این سفر چون وسائل خیانت او به مخدومش کاملا فراهم نبود، دست از پا خطا ننمود، لکن در این اوقات، پنهانی، با آغا محمدخان ارتباط پیدا کرد. و مکاتبات، و پیغامهای شفاهی، میان آنان، مبادله میگردید، و در سفر جنگی اصفهان که لطفعلی‌خان برای گرفتن آن شهر عازم شده بود، حاج ابراهیم را، با همان سمت سابق، بوزارت برادرش منصوب و خود عازم اصفهان شد. دسائس و نقشه حاج ابراهیم، برای برانداختن لطف علی‌خان و انقراض سلسله زندیه، در این بار کامل شده بود، حاج ابراهیم با برادران و خویشان خود، که در اردوی لطف علی‌خان از رؤساء و سرکردگان اردو بودند، قرار بر این گذاشته بمحض اینکه رؤسای زندیه را در شیراز دستگیر کردم، بشما اطلاع داده، شما هم لطفعلی‌خان را در آنجا زنده دستگیر نموده و یا او را بقتل رسانید. پس از حرکت لطفعلی‌خان بطرف اصفهان، روزی حاج ابراهیم، که از طرف او همه کاره شیراز و طرف اعتماد خوانین زندیه بود، از آنان برای مشاوره در امری، بمنزل خود دعوت نمود، آنان نیز، بی‌خبر از همه جا، با کمال سادگی، دعوت او را قبول کرده و بدون اسلحه بمنزل او رفتند، او هم، با نقشه قبلی، که عده‌ای را مسلح و در کمین نگهداشته بود، بیک اشاره او، عده مسلح، تمام رؤساء و خوانین زندیه (مهمانان) را دستگیر و توقیف نمودند، و این خبر را فوراً باردوی لطفعلی‌خان به برادران خود (عبدالرحیم‌خان و محمد علیخان)[۴] اطلاع داد، آنان نیز، با قرار و مدار قبلی، در اردو شورش بر پا کرده در حالیکه قبلا سپاهیان اردو از اطراف او پراکنده شده بودند بطرف چادر لطفعلیخان حمله‌ور شدند لطفعلیخان از این عمل، که هیچ انتظار آنرا نداشت، بسیار تعجب کرد و با سرعت برق، بطرف اصطبل دوید و سوار اسب بی‌زین و برگ شده بطرف شیراز فرار نمود و چون از جریان کار بی‌اطلاع بود، پیش خود چنین خیال میکرد، که شهر شیراز بدست مأمورین او محفوظ مانده است، اما بمحض اینکه به قصبه ابرج رسید، از توطئه مسبوق شده بحاجی پیغام داد و از عمل او بسیار تعجب نمود، لکن حاجی، به پیغام‌آور و فرستاده او جواب داد، که من از اراده تو کاملا مسبوق بودم، و جز این کار چاره ای نداشتم، و آرزوی گرفتن شیراز را از سر بیرون کن که بهیچوجه نائل نخواهی شد. لطفعلی‌خان، از این پیغام حاجی، سخت خشمناک شده، برای گرفتن شیراز حمله کرد، لکن حاج ابراهیم، عده‌ای از سپاهیان او را، بوسائل مختلف، بداخل شیراز کشانیده، آنان را نیز خلع سلاح نمود. لطفعلی‌خان، چون چنین دید، از گرفتن شیراز مأیوس شده، در سال ۱۲۰۶ قمری، منهزماً بطرف بوشهر عازم گردید. حاج ابراهیم، برای تعقیب او، عده‌ای را فرستاد، و این عده کاری از پیش نبردند و لطفعلی‌خان خود را به بوشهر و از آنجا به بندر ریگ رسانید. حاج ابراهیم، از ترس جان خود، و برای اینکه مبادا لطفعلی‌خان دوباره برگشته او را از میان بردارد، سپاهی مشتمل بر سه هزار سوار و پیاده برای مقابله با او فرستاد، و بتدریج عده سپاه مزبور به پنجهزار نفر رسید، و ضمناً تمام امراء و حکام اطراف را بر علیه او برانگیخت. در تنگستان، لشکر حاجی و لشکر لطفعلی‌خان، بهم نزدیک شدند، با اینکه لشکر لطفعلی‌خان بیش از هزار نفر نبود، چنان شکستی به لشگر طرف وارد کرد که حاکم بوشهر فراری و فرمانده لشگر به کازرون پناهنده شد، و ماوقع را بحاجی ابراهیم اطلاع داد، و حاجی از این شکست، بسیار نگران گردید، پیشکش فراوانی، از جمله سه هزار مادیان از رمه خاندان زند، با نامه تضرع‌آمیزی، به نزد آغا محمدخان فرستاد و بپاداش آن، از طرف آغامحمدخان، لقب خانی و سمت بیگلربیگی (استانداری) فارس یافت و خان قاجار، میرزا رضاقلی نوائی، منشی‌الممالک را، برای تحویل گرفتن اثاث خاندان زند بشیراز روانه نمود؛ و ضمناً به باباخان (فتحعلیشاه آینده)، که در شاه‌رضا (قمشه) بود، دستور داد که بحاج ابراهیم کمک لشکری کند. باباخان، بنا بر فرمان عم خود، چهار هزار سوار در اختیار حاج ابراهیم‌خان گذاشت و با سپاهیان خود حاجی بالغ بر هفت هزار نفر شد و بجنگ شاهزاده جوان زند فرستاده شدند؛ ولی این عده هم، در نزدیکی کازرون، شکست خوردند و فرمانده آن سپاه، رضاقلیخان برادر حاج علیقلیخان کازرونی، بچنگ لطفعلی‌خان افتاد و بفرمان او کور گردید و دو هزار نفر از آنان نیز اسیر و گرفتار شدند. پس از این شکست، و تار و مار شدن لشگر، بر نگرانی حاج ابراهیم بیش از پیش افزوده شد، و مجدداً قاصدی، بهمراه نامه‌ای، نزد آغامحمدخان فرستاد و موکداً درخواست نمود، که شخصاً خودش، با سپاهی مجهز، برای دفع لطفعلی‌خان عازم شیراز گردد؛ آقا محمدخان بنا بر این درخواست، در بهار ۱۲۰۶ ق، با لشگری مجهز، بسمت شیراز حرکت کرد. سر جان ملکم، نماینده سیاسی فرمانفرمای هندوستان، که دو سفر (در سال ۱۸۰۰ م. = ۱۲۱۵ ق. و ۱۸۱۰ م. = ۱۲۲۵ ق.)[۵] برای انجام مقاصد سیاسی، دولت انگلستان، بایران آمده، و در هر دو بار، در پیشرفت نیات خود، بواسطه دادن رشوه زیاد، بشاه و سایر زمامداران، کاملا موفق گردید. در کتاب تاریخ ایران تألیف خود درباره حاج ابراهیم و پدرش حاج هاشم چنین گوید: «حاج ابراهیم پسر حاج هاشم نام یکی از کدخدایان معتبر شیراز است که، در اواخر عمر، هاشم، بجهت کبر سن و فرط شیخوخیت، از چشم نابینا گشته، از کار افتاده و عیالی زیاد و معاشی کم از وی باز ماند. و نیز راجع به بدگمان بودن لطفعلیخان و حاج ابراهیم از یکدیگر چنین گوید: «لطفعلی‌خان، در حینیکه اردویش در شرف حرکت بوده، فرمان داد تا حاج ابراهیم، پسر بزرگ خود، میرزا محمد را، که هنوز سنی نداشت و قابل خدمت نبود، ملتزم رکاب سازد؛ از این حرکت حاج ابراهیم را، اگر هم قبل از این، شکی بود مرتفع شد و یقین کرد که بعد از این، از لطفعلیخان، امید خیری نیست لهذا جزم کرد که خیالی را، که چنین مینماید مدتی در خاطر داشته، انجام داده شهر را بآغا محمدخان بسپارد. در صحبتهائیکه، مابین مؤلف اوراق و حاجی ابراهیم، در این باب، اتفاق افتاد همیشه حاجی میگفت که، یکی از مقاصد کلی وی از این حرکت، استخلاص ملک بود از صدمات جنگهائیکه متصل بر سر سلطنت برپا میشد و هیچکس هم، بغیر از معدودی از سپاهیان دزد و دغل، باک نداشت از اینکه زندی بر تخت باشد یا قجری؛ لکن همه طالب بودند که ایران بزرگ و قوی و آرام باشد». سپس خود می‌افزاید: «شاید حاج ابراهیم خیال میکرده است، که از این خیانت، فقط کاریکه باید بشود زودتر میشود ولایت هم» از مشاق و متاعبی که، از جنگهای دو خانواده، بر سر پادشاهی، متصور است مصون خواهد بود. هیچ شک نیست که مقصود اصلی او حفظ جان خود بوده، زیرا که، بهیچوجه وثوقی به لطفعلیخان نداشته، و میدانسته که، دشمنان بسیاری دارد، که علی‌الاتصال، در فکر استیصال وی هستند و از حرکات لطفعلیخان هم معلوم کرده بود که سخنانی که اعدای او در حقش گفته‌اند چنانکه باید رسوخ کرده است بنابراین بخیال استخلاص و حفظ خود افتاده خدمت آغا محمدخان را مایه حمایت خود دانسته و بالاخره بر مقصود فائز آمده اما به غدر و کفران منصوب گشت[۶]» آغامحمدخان در سال ۱۲۰۹ قمری او را صدراعظم خویش نمود و به تقلید زمان سلاطین صفویه ملقب به اعتمادالدوله گردید. و پیش از اینکه حاج ابراهیم‌خان شیرازی صدراعظم شود، وزارت آغامحمدخان را، میرزا شفیع مازندرانی، که اصلا اصفهانی بوده، عهده‌دار بود. در سفر دویم آغا محمدخان و لشکرکشیش بنواحی قفقاز ( ۱۲۱۱ ه‍. ق.) حاج ابراهیم خان اعتمادالدوله نیز بهمراه وی بود. هنگامیکه خواست، برای گرفتن قراباغ و دستگیر کردن ابراهیم‌خان جوانشیر، از رود ارس بگذرد عدهٔ کمی (در حدود هفت هشت هزار نفر سوار و پیاده) از سپاهیان را، بهمراه خویش برد و شهر شیشه، حاکم نشین قراباغ، را گرفت و بقیه سپاه را، در سمت راست رودخانه ارس، در آدینه بازار گذاشت و پس از کشته شدن ناگهانیش اردوئیکه بهمراه وی بود، در شیشه، بکلی پراکنده شدند و اهالی قراباغ بقیه اردو را غارت کردند؛ و اردوئی هم که، این طرف رودخانه ارس، زیر نظر حسینقلی‌خان قاجار (برادر فتحعلیشاه) و سلیمانخانخان قاجار اعتضادالدوله و حاج ابراهیم‌خان اعتمادالدوله بود، آنها نیز، بکلی متفرق گردیدند[۷]. و از تمام آن سپاه فقط تفنگچیان فارسی و مازندرانی را اعتمادالدوله، با خود برداشته، با تدابیر صائبه خویش، از راه اردبیل و زنجان به تهران آورد. حاج ابراهیم کلانتر، در زمان سلطنت آغامحمدخان قاجار، صدراعظم نبود، بلکه عنوان وزارت داشته و چون آغا محمدخان وزیر دیگری غیر از او نداشته، از این جهت همه او را صدر اعظم آغا محمدخان فرض کرده‌اند لکن میرزا فضل‌اله شریفی حسینی، سابق‌الذکر، که از رجال درباری فتحعلیشاه بوده، در کتاب تاریخ ذوالقرنین، بصدارت و وزارت او تصریح کرده و در این باره چنین نویسد: «جناب میرزا شفیع وزیر، برای اینکه آغا محمدخان را آسوده خاطر سازد، و حاجی در شیراز مطلق‌العنان نماند، بشاه پیشنهاد کرده، که بپایتخت خوانده شود، و صدارت باو واگذار گردد، و چنین هم کرده‌اند که شرح آن دراز است، بکوتاهی اینکه، پس از چهار سال وزارت و خدمت بآقامحمدخان و چهار سال صدارت در آغاز دوره فتحعلی‌شاه، چون برادران و و پسرانش هر یک در شهرستانی، حکمران بوده‌اند، بر حسب امر اعلی، چنین تدبیر کردند که در روزی معین، حاجی و متعلقاتش هر جا هستند اسیر بند و گرفتار کمند قهر خاقان ظفرمند گردند. کسان معتمد به اطراف ولایات فرستادند، و در روز غره شهر ذی حجه ۱۲۱۵ (قمری)، حاجی و کسانش را زنجیر سیاست برپا نهادند؛ اوضاعی که سالیان دراز چیده بودند در یک روز برچیده شد، و بنیاد شوکتی که، چون بنای شوکت آل برمک، سر بر فلک کشیده بود در لمحه‌ای بقعر سمک رسید. فاعتبروا یا اولی الابصار»! و نیز مینویسد: «حاجی و بستگانش چندی در قزوین و محال طالقان بسر میبردند تا از وفات او هر یک بدیاری روی کردند.[۸] و آنها که زنده مانده بودند، پس از چندی، از ظهور مرحمت شاهنشاهی بمراتب عالیه رسیده[۹] بر امثال و اقران مباهات نمودند. مرحوم محمود محمود که از مورخین محقق و متتبع قرن اخیر و دارای مطالعات عمیق در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، و از دوستان نگارنده بود، در جلد اول صفحه ۹۰ تاریخ روابط سیاسی ایران وانگلیس، تالیف خود، راجع به عاقبت و خاتمه کار اعتمادالدوله شیرازی چنین گوید: «حاجی میرزا ابراهیم‌خان صدر اعظم ایران را، در غره ذیحجه ۱۲۱۵ هجری قمری، در تهران ماخوذ، هر دو چشم او را برکندند، و زبانش را بریدند، و او را زبون ساختند، و مغلولا با زن و فرزندش، بقزوین فرستادند و از آنجا بجهان دیگرش فرستادند. از همه فرزندان و کسان حاجی فقط دو نفر از فرزندان او، چون طفل بودند، بر آن دو رحم شد و از مرگ نجات یافتند یکی علیرضا[۱۰] بعدها معتمد حرم[۱۱] فتحعلیشاه شد مردی نیک سیرت و خیر بوده قناتی که در سرچشمه، بنام قنات حاج علیرضا، آفتابی میشود، از موقوفات او است و دیگری میرزا علی اکبر، ملقب بقوام‌الملک، و از مردان معروف دوره فتحعلیشاه است»[۱۲]. پس از اینکه فتحعلیشاه، در سال ۱۲۱۲ ه‍. ق.، بسلطنت رسید، حاج ابراهیم‌خان اعتماد الدوله را، همانطوریکه در زمان آغا محمدخان وزارت و اختیارات داشت، کماکان در کار سابقش، با سمت صدراعظمی، مستقر نمود و مقامش، از زمان پیش، خیلی بالاتر قرار گرفت و تا او در سر کار بود، کارها جریان خوبی داشت. صدارت اعتمادالدوله، در دوره سلطنت آقا محمدخان و فتحعلیشاه قاجار، رویهم رفته، هفت سال و اندی، از سال ۱۲۰۹ تا ۱۲۱۵ قمری طول کشید و در سال اخیر، بواسطه توطئه‌ای که، از طرف بیگانه و خودی، بر علیه او ترتیب داده شده بود ظاهر قضیه باین طریق بود که، دشمنان او بیگانه یا خودی، مهر اسمش را بوسیله‌ای بدست آوردند و چند نامه از طرف اعتمادالدوله بمخالفین فتحعلیشاه نوشتند و دستورهایی در نامه‌ها مبنی بر مخالفت بهر یک از آنان داده و مهر او را بر پای نامه‌های مزبور زده بودند بعد آن چند کاغذ را، مخالفین اعتمادالدوله، بعنوان اینکه آنها را بوسائلی بدست آورده‌ایم به فتحعلیشاه نشان دادند و باو گفتند که حاج ابراهیم خیالات سوئی نسبت بمقام سلطنت، چنین و چنان، دارد و خلاصه اینکه در صدد است که تو را از سلطنت خلع کرده و دیگری را، مثلا حسینقلی‌خان برادرت را، بجای تو پادشاه کند و با وسایلی که در دست دارد برایش همه جور امکان دارد. دسیسه کاران و توطئه‌کنندگان نقشه های خود را طوری ترتیب داده بودند که کاملا باور فتحعلیشاه شد این بود که بفوریت درصدد نابودی اعتمادالدوله و بستگان او بر آمد.

پس از کور کردن، زبان بریدن و بقزوین و طالقان تبعید کردن و سرانجام او را کشتن فتحعلیشاه بجای او، میرزا محمد شفیع بندپئی مازندرانی، اصفهانی‌الاصل را، که ارتباط با بیگانگان داشت، بوزارت خود، بعنوان وزیر اعظم، برگزید و صدارتش بیست سال! تمام طول کشید. میرزا شفیع در این مدت بیست سال صدارت خویش مانند اکثر صدر اعظمها و وزراء و زمامداران این مملکت، تمول زیادی پیدا کرد و یکدختر هم بیش نداشت و همایون میرزا، متخلص به حشمت، پسر شانزدهم فتحعلیشاه، که در یکزمانی کرج هم متعلق باو بود، اورا بزوجیت خود در آورد و آن تمول کذائی میرزا شفیع در حقیقت بوی رسید. میرزا حسن، طبیب فسائی، در فارسنامه ناصری، تالیف خود، راجع به اعتمادالدوله مینویسد: «در غره ذیحجه ۱۲۱۵ حاجی را در پیشگاه سلطنت باز داشتند و از کردار او بخشم بازپرسی فرمودند و نوشتجات پا به مهر او را بر او نمودند، جناب حاجی چندانکه تبری نمود که مرا از نوشتجات و مهر خبری نیست، بلکه این کید و دسیسه را اهل حقد و حسد کرده‌اند مفید نیفتاد، تا هر دو چشم جهان‌بینش را کندند و زبانی را که چنین وقت، بجای عجز و لابه، بر زبان خویش زبانه‌کش بود قطع نمودند. پس آن جناب را با زن و بچه در قزوین و سپس در طالقان منزل دادند و هم در آنجا بجهان دیگرش فرستادند و برادران، فرزندان و بستگانش هم در غره همین ماه هر یک در شهری که بود یا فارغ از رنج دنیائی و یا گرفتار درد نابینایی گردید».

محمود محمود در تاریخ یادشده خود درباره این مرد در صفحه ۸۸ چنین مینویسد: «حاج میرزا ابراهیم‌خان اعتمادالدوله شیرازی، فرزند حاج هاشم قزوینی، و اولین صدر اعظم سلسله قاجار است که، بآقا محمدخان و فتحعلیشاه هر دو خدمت کرده است و در عهد این دو پادشاه قاجار مقام صدارت داشته؛ مردی مآل‌اندیش و با تدبیر بوده، فتوحات آقا محمد خان و موفقیتهای او مرهون رای و تدابیر سیاسی ماهرانه این مرد است. تا حال قدر و منزلت این مرد خدمتگذار ایران مجهول مانده و حال آنکه اشخاص محقق و بیغرض باید بیشتر در احوال این مرد سیاستمدار و با تدبیر تحقیق کنند و حق خدمات او را بایران ادا نمایند. حاجی اولین شخصی است که گرفتار چنگال بیرحم سیاست خارجی گردید. گناه غیر قابل عفو این مرد نامی آن بود که مانع گردید، فتحعلیشاه پیشنهادهای مهدی علی خان بهادرجنگ، فرستاده فرمانفرمای هندوستان را عملی کند یعنی مانع شده، شاه ایران به افغانستان، لشگر کشیده آن قسمت از قلمرو ایران را ویران سازد و امیران روز کابل را از امارت خلع کند. این گله را سال بعد سر جان ملکم از صدر اعظم ایران نمود و ایراد کرد که چرا مانع شد شهریار ایران انتقام شیعه‌های افغانستان را از افغانهای سنی بکشد صدر اعظم جواب میدهد سیاست از مذهب جدا است؛ صلاح نبود ایران برای یک چنین کار کوچکی یک قسمت از مملکت خود را ویران کند و سکنه آنرا قتل عام نماید؛ از این جواب، سر جان ملکم، صدر اعظم ایران را شناخت و بافکار او آشنا شد».

مؤلف تاریخ عضدی راجع به حاجی ابراهیم چنین نویسد: «میرزا بزرگ قائم مقام محرر اعتمادالدوله بوده از این معلوم میشود که چه درجه و مرتبه بزرگی داشته، وقتی یکی از مقربان حضرت خاقان عرض کرده بود که مطلبی محرمانه میخواهم بعرض رسانم، شاهنشاه فرموده بودند بگو عرض کرده بود وزیری بهتر از حاجی ابراهیم‌خان نمیشد. کسی بهتر از او خدمت نمیکرد چرا مستوجب عزل شد؟ فرمودند: حاجی ابراهیم خان صدراعظم، خوب وزیری بود، اما برای سلطنت آقا محمدشاه، مثل او صدر اعظمی، برای سلطنت من فرع زیاده بر اصل بود: این سرا تنگ بود و مرد بزرگ».


  1. شهرت حاج هاشم بواحدالعین برای این بوده است که نادرشاه در سال ۱۱۶۰ ه‍.ق.، آخرین سال سلطنت خود، عمال – ضباط و کلانتران فارس را، به کرمان، نزد خود خواست و به محض ورود آنان را از هر دو چشم کور کرد، لکن حاج هاشم را بوساطت میرزا محمدحسین شریفی، صاحب اختیار، فقط از یک چشم نابینا نمود.
  2. گویا زرگری.
  3. رستم صولت .... عجیب و غریبی بوده است!
  4. عبدالرحیم‌خان، در این سفر از مهمترین سرکردگان و بلکه همه کارهٔ اردوی لطفعلی‌خان بود، و با وجود اینکه از حاج ابراهیم برادر خود چند سالی بزرگتر بود، کاملا از برادر کوچک خویش اطاعت داشت.
  5. سر جان ملکم، سه سفر، در سالهای ۱۸۰۰ و ۱۸۰۸ و ۱۸۱۰ میلادی، برابر با سالهای ۱۲۱۵ و ۱۲۲۳ و ۱۲۲۵ هجری قمری، بایران آمده در سفر دوم ( ۱۸۰۸ م.) فقط تا بوشهر بیشتر نیامد، و چون نفوذ فرانسویها، در دربار ایران، در این ایام، رو بافزایش بود، از آمدن به تهران منصرف گردیده و دوباره از بوشهر به هندوستان مراجعت نمود.
  6. برای اطلاع بیشتری، از عاقبت کار لطفعلی‌خان زند، به کلمه لطفعلی رجوع شود.
  7. سیستم معمولی لشکرکشی ممالک مشرق زمین.
  8. واژه ناخوانا دیار مرگ.
  9. اشاره است به حاجی میرزا علی رضا خواجه و حاج میرزا علی اکبر قوام‌الملک.
  10. او را اخته کردند.
  11. رئیس خواجگان.
  12. این دو کودک توام متولد سال ۱۲۰۳ قمری بوده‌اند.