| | | | | | |
|
همه شب به کویت آیم به بهانهی گدایی |
|
که مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی |
|
|
به خدا اگر توانم روم از درت به جایی |
|
که مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی |
|
|
همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآیی |
|
همه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی |
|
|
بنشین پیاله گیر و بیا و بوسهای ده |
|
دم خویش نگهدار و مزن دم از جدایی |
|
|
به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین |
|
ببری قرار دل را به سراغ دل نیایی |
|
|
مده ای فقیه پندم که به پند تو بخندم |
|
من و ترک پارسی گو و تو راه پارسایی |
|
|
تو اگر خدای جویی ز نگارخانهی دل |
|
بزدای رنگ مایی و بشوی رنگ مایی |
|
|
ز بلای خودستایی مگرت خدا رهاند |
|
مگرت خدا رهاند ز بلای خودستایی |
|
|
به عبث بر طبیبان چه بنالی از حبیبان |
|
تب عاشقان بی دل نبود دلا شفایی |
|
|
به طواف خانه رفتن چه اثر چه سود دارد |
|
چه زمین کدام خانه که تواش نه کدخدایی |
|
|
اگرت وصال باید گذر از خیال باید |
|
همه وجد و حال باید ز گزاف و خیره رایی |
|
|
بگشای چشم بینا که به نصرت الهی |
|
بجهی به بام الّا ز گراف و خیره رایی |
|
|
فعلات فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن |
|
امل ادیب کامل بود آیت خدایی |
|