کلیات سعدی/بوستان/باب دوم/شنیدم که پیری به راه حجاز

حکایت

  شنیدم که پیری براه حجاز بهر خطوه[۱] کردی دو رکعت نماز  
  چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی ز پای  
  بآخر ز وسواس خاطر پریش پسند آمدش در نظر کار خویش[۲]  
  بتلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت  
  گرش رحمت حق نه دریافتی غرورش سر از جاده برتافتی  
  یکی هاتف از غیبش آواز داد که ای نیکبخت[۳] مبارک نهاد  
  مپندار اگر طاعتی کرده‌ای که نزلی بدین حضرت آورده‌ای  
  باحسانی آسوده کردن دلی به از الف رکعت بهر منزلی  


  1. گام.
  2. این بیت و دو بیت بعد از آن در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  3. مرد.