کلیات سعدی/بوستان/باب سوم/به مجنون کسی گفت کای نیک پی

حکایت

  بمجنون کسی گفت کای نیک پی چه بودت که دیگر نیائی بحی؟  
  مگر در سرت شور لیلی نماند خیالت دگر گشت و میلی نماند؟  
  چو بشنید بیچاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار  
  مرا خود دلی دردمندست ریش[۱] تو نیزم نمک بر جراحت مریش[۲]  
  نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بود  
  بگفت ای وفادار فرخنده خوی پیامی که داری بلیلی بگوی  
  بگفتا مبر نام من پیش دوست که حیفست نام[۳] من آنجا که اوست  


  1. دردمندست و ریش.
  2. در یک نسخه قدیمی: مبیش، و در نسخه‌های متاخر: تو نیزم مزن بر سر و ریش نیش.
  3. ذکر.