کلیات سعدی/بوستان/باب ششم/شنیدم که صاحبدلی نیکمرد
حکایت
شنیدم که صاحبدلی نیکمرد | یکی خانه بر قامت خویش کرد | |||||
کسی گفت میدانمت دسترس | کزین خانه بهتر کنی، گفت بس | |||||
چه میخواهم از طارم افراشتن؟ | همینم بس از بهر بگذاشتن | |||||
مکن خانه بر راه سیل، ای غلام | که کسرا نگشت این عمارت تمام | |||||
نه از معرفت باشد و عقل و رای | که بر ره کند کاروانی سرای |