کلیات سعدی/بوستان/باب ششم/یکی گربه در خانهی زال بود
حکایت
یکی گربه در خانهٔ زال بود | که برگشته ایام و بدحال بود | |||||
دوان[۱] شد بمهمانسرای امیر | غلامان سلطان زدندش بتیر | |||||
چکان خونش از استخوان میدوید | همیگفت و از هول جان میدوید | |||||
اگر جستم از دست این تیر زن | من و موش و ویرانهٔ پیرزن | |||||
نیرزد عسل جان من زخم نیش | قناعت نکوتر بدوشاب خویش | |||||
خداوند از آن بنده خرسند نیست | که راضی بقسم خداوند نیست |
- ↑ روان.