کلیات سعدی/غزلیات/آن کیست که میرود به نخجیر
< کلیات سعدی | غزلیات
۳۰۴– ط
آن کیست که میرود بنخجیر | پای دل دوستان بزنجیر | |||||
همشیرهٔ جادوان بابل | همسایهٔ لُعبتان کشمیر | |||||
اینست بهشت اگر شنیدی | کز دیدن آن جوان شود پیر | |||||
از عشق کمان دست و بازوش | افتاده خبر ندارد از تیر | |||||
نقاش که صورتش ببیند | از دست بیفکند تصاویر | |||||
ای سخت جفای سست پیوند[۱] | رفتی و چنین برفت تقدیر | |||||
کوته نظران ملامت از عشق | بیفایده میکنند و تحذیر | |||||
با جان من[۲] از جسد برآید | خونی که فروشدست با شیر | |||||
گر جان طلبد حبیب عشاق[۳] | نه منع[۴] روا بود نه تأخیر | |||||
آنرا که مراد دوست باید | گو ترک مراد خویشتن گیر | |||||
سعدی چو اسیر عشق ماندی | تدبیر تو چیست ترک تدبیر |