کلیات سعدی/غزلیات/ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
< کلیات سعدی | غزلیات
۵۳۳ – ط
ای باد بامدادی خوش میروی بشادی | پیوند روح کردی پیغام دوست دادی | |||||
بر[۱] بوستان گذشتی یا در بهشت بودی | شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی | |||||
تا من درین سرایم این در ندیده بودم | کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی | |||||
چونگل روند و آیند این دلبران و خوبان[۲] | تو در برابر من چون سرو بایستادی[۳] | |||||
ایدون که مینماید در روزگار حسنت | بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی؟ | |||||
اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی | آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی | |||||
خواهم که بامدادی بیرون روی بصحرا | تا بوستان بریزد گلهای بامدادی | |||||
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد | هر وقت یادش آید تو دمبدم[۴] بیادی | |||||
گر در غمت بمیرم شادی بروزگارت | پیوسته نیکوانرا غم خوردهاند و شادی | |||||
جائی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد | آنست داغ[۵] سعدی کاول نظر نهادی |