کلیات سعدی/غزلیات/ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۹۹– ط، ب
ای صبر پایدار که پیمان شکست یار | کارم ز دست رفت و نیامد بدست یار | |||||
برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم | یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار | |||||
در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر[۱] | لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار | |||||
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده دید[۲] | چون تیر ناگهان ز کنارم بجست یار | |||||
سعدی ببندگیش کمر بستهٔ ولیک | منت منه که طرفی ازین برنبست یار[۳] | |||||
اکنون که بیوفائی یارت درست شد | در دل شکن امید که پیمان شکست یار[۴] |