کلیات سعدی/غزلیات/ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای
< کلیات سعدی | غزلیات
۴۹۶ – ب
ای صورتت ز گوهر معنی خزینهٔ | ما را ز داغ عشق تو در دل دفینهٔ | |||||
دانی که آه سوختگانرا اثر بود | مگذار نالهٔ که برآید ز سینهٔ | |||||
زیور همان دو رشتهٔ مرجان[۱] کفایتست[۲] | وز موی در کنار و برت عنبرینهٔ | |||||
سر درنیاورم بسلاطین روزگار | گر من ز بندگان تو باشم کمینهٔ | |||||
چشمی که جز بروی تو بر میکنم خطاست | وآندم که بیتو میگذرانم غبینهٔ | |||||
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم | سنگی بدست دارد و ما آبگینهٔ | |||||
وآنرا روا بود که زند لاف مهر دوست | کز دل بدر کند همه مهری و کینهٔ | |||||
سعدی بپاکبازی و رندی[۳] مثل نشد | تنها درین مدینه که در هر مدینهٔ | |||||
شعرش چو آب در همه عالم چنان[۴] شده | کز پارس میرود بخراسان سفینهٔ |