کلیات سعدی/غزلیات/ای نفس خرم باد صبا
< کلیات سعدی | غزلیات
۲– ط
ای نفس خرّم باد صبا | از بر یار آمدهٔ مرحبا | |||||
قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح؟ | مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟ | |||||
بر سر خشمست هنوز آن حریف | یا سخنی میرود اندر رضا؟ | |||||
از در صلح آمدهٔ یا خلاف | با قدم خوف روم یا رجا؟ | |||||
بار دگر گر بسر کوی دوست | بگذری ای پیک نسیم صبا | |||||
گو رمقی بیش نماند از ضعیف | چند کند صورت بیجان بقا؟ | |||||
آن همه دلداری[۱] و پیمان و عهد | نیک نکردی که نکردی وفا | |||||
لیکن اگر دور[۲] وصالی بود | صلح فراموش کند ماجرا | |||||
تا بگریبان نرسد دست مرگ[۳] | دست ز دامن نکنیمت رها | |||||
دوست نباشد بحقیقت که او | دوست فراموش کند در بلا | |||||
خستگی اندر طلبت راحتست | درد کشیدن بامید دوا | |||||
سر نتوانم که برآرم چو چنگ | ور چو دفم پوست بدرّد قفا | |||||
هر سحر از عشق دمی میزنم | روز دگر میشنوم برملا | |||||
قصهٔ دردم همه عالم گرفت | در که نگیرد نفس[۴] آشنا؟ | |||||
گر برسد نالهٔ سعدی بکوه | کوه بنالد بزبان صدا |