کلیات سعدی/غزلیات/ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۰۱– ب
ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست | با ما مگو بجز سخن دلنشان[۱] دوست | |||||
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود | یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست | |||||
ای یار آشنا علم کاروان کجاست | تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست | |||||
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار | ما سر فدای پای رسالترسان دوست | |||||
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت | دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست | |||||
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید | رحمت کند مگر دل نامهربان دوست | |||||
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد | تسلیم ازآن بنده و فرمان ازان دوست | |||||
گر آستین دوست بیفتد بدست من | چندانکه زندهام سر من و آستان دوست | |||||
بیحسرت از جهان نرود هیچکس بدر | الاّ شهید[۲] عشق بتیر از کمان دوست | |||||
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد[۳] | وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست |