کلیات سعدی/غزلیات/با کاروان مصری چندین شکر نباشد
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۹۸– ط
با کاروان مصری چندین شکر نباشد | در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد | |||||
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید | وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد | |||||
گفتم بشیرمردی چشم از نظر بدوزم[۱] | با تیر[۲] چشم خوبان تقوی سپر نباشد | |||||
ما را نظر بخیرست از حسن ماهرویان[۳] | هر کو بشر کند میل او خود بشر نباشد | |||||
هر آدمی که بینی از سرّ عشق خالی | در پایهٔ جمادست او جانور نباشد | |||||
الّا گذر نباشد پیش تو اهل دل را | ور نه بهیچ تدبیر[۴] از تو گذر نباشد | |||||
هوشم نماند با کس اندیشهام توئی بس | جائی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد | |||||
بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را | از ذوق اندرونش پروای در نباشد | |||||
تو مست خواب نوشین تا بامداد و، بر من[۵] | شبها رود که گوئی هرگز سحر نباشد | |||||
دل میبرد بدعوی فریاد شوق[۶] سعدی | الّا بهیمهٔ را کز دل خبر نباشد | |||||
تا آتشی نباشد در خرمنی[۷] نگیرد | طامات مدعی را چندین اثر نباشد |