کلیات سعدی/غزلیات/بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

۲۳۸– ب

  بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند  
  زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان تا پیش رویت آسمان آنخال[۱] اختر برکند  
  خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند  
  ز آن عارض فرخنده‌خو نه رنگ دارد گل نه بو انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند  
  ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان وانگه کرا پروای آن کز پای نشتر برکند  
  ماهست رویت یا ملک قندست لعلت یا نمک بنمای پیکر تا فلک مهر از دو پیکر برکند  
  باری بناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند  
  سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو[۲] کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند  


  1. در حال. در نسخهٔ قدیم: آخال (؟)
  2. شکل غلط قبلی: سعدی چه شد هندوی تو هل تا رسد بر بوی (موی) تو