کلیات سعدی/غزلیات/بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرامست

۷۷– ط

  بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست؟  
  هر کس بجهان خرمئی پیش گرفتند ما را غمت ای ماه پریچهره تمامست  
  برخیز که در سایهٔ سروی بنشینیم کانجا که تو بنشینی بر سرو قیامست  
  دام دل صاحبنظرانت خم گیسوست وآن خال بناگوش مگر دانهٔ دامست  
  با چون تو حریفی بچنین جای درینوقت[۱] گر باده خورم خمر بهشتی نه حرامست  
  با محتسب شهر بگوئید که زنهار در مجلس ما سنگ مینداز که جامست  
  غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت تا خلق ندانند که معشوقه[۲] چه نامست  
  دردا که بپختیم درین سوز نهانی وآنرا خبر از آتش ما نیست که خامست  
  سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان چون در نظر دوست نشینی همه کامست  


  1. چنین وقت.
  2. معشوق.