کلیات سعدی/غزلیات/امشب به راستی شب ما روز روشنست

۷۸– ط

  امشب براستی شب ما روز روشنست عید وصال دوست علی‌رغم دشمنست  
  باد بهشت میگذرد[۱] یا نسیم باغ[۲]؟ یا نکهت دهان تو یا بوی لادنست؟  
  هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر چشمم که در سرست و روانم که در تنست  
  گردن نهم بخدمت و گوشت کنم بقول تا خاطرم معلق آن گوش و گردنست  
  ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر ناچار خوشه‌چین بود آنجا که خرمنست  
  دور از تو در جهان فراخم مجال نیست عالم بچشم تنگدلان چشم سوزنست  
  عاشق گریختن نتواند که دست شوق هر جا که[۳] میرود متعلق بدامنست  
  شیرین بدر نمیرود از خانه بی‌رقیب داند شکر که دفع مگس بادبیزنست  
  جور رقیب و سرزنش اهل روزگار با من همان حکایت گاو[۴] دهل‌زنست  
  بازان شاه را حسد آید بدین شکار کان شاهباز را دل سعدی نشیمنست  
  قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق هرچ آن بآبگینه بپوشی مبینست  


  1. بوی بهشت می‌شنوم.
  2. صبح.
  3. چندانکه.
  4. گاو و.