کلیات سعدی/غزلیات/تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۶– ب، خ
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا | سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا | |||||
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر | تا بخاطر بود آن زلف و بناگوش مرا | |||||
شربتی تلختر از زهر فراقت باید | تا کند لذّت وصل تو فراموش مرا | |||||
هر شبم با غم هجران[۱] تو سر بر بالین | روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا | |||||
بیدهان تو اگر صد قدح نوش دهند | بدهان تو که زهر آید ازان نوش مرا | |||||
سعدی اندر کف جلاد غمت میگوید | بندهام بنده بکشتن ده و مفروش مرا |
- ↑ پرهوس روی.