کلیات سعدی/غزلیات/چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۷– ط، ب
چکند بنده که گردن ننهد فرمان را؟ | چکند گوی که عاجز نشود چوگان را | |||||
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند | عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را | |||||
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت | سر من دار که در پای تو ریزم جان را | |||||
کاشکی پرده بر افتادی از آن منظر حسن | تا همه خلق ببینند نگارستان را | |||||
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی | تا دگر عیب نگویند من حیران را | |||||
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم | همه را دیده نباشد که ببینند آن را | |||||
چشم گریان مرا حال بگفتم بطبیب | گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را | |||||
گفتم آیا که درین درد بخواهم مردن؟ | که محالست که حاصل کنم این درمان را | |||||
پنجه با ساعد سیمین نه بعقل افکندم | غایت جهل بود مشت زدن سندان را | |||||
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات | غرقه در نیل[۱] چه اندیشه کند باران را؟ | |||||
سر بنه گر سر میدان ارادت داری | ناگزیرست که گوئی بود این میدان را |
- ↑ بحر.