کلیات سعدی/غزلیات/تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۳۱– خ
تو آن نهٔ که دل از صحبت تو برگیرند | و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند | |||||
و گر بخشم برانی طریق رفتن نیست | کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند؟ | |||||
بتیغ اگر بزنی بیدریغ و برگردی[۱] | چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند | |||||
هلاک نفس بنزدیک طالبان مراد | اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند | |||||
روا بود همه خوبان آفرینش را | که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند | |||||
قمر مقابله با روی او نیارد کرد | و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند | |||||
بچند سال نشاید گرفت ملکی را | که خسروان ملاحت بیک نظر گیرند | |||||
خدنگ غمزهٔ خوبان خطا نمیافتد | اگر چه طایفهٔ زهد را سپر گیرند | |||||
کم از مطالعهٔ بوستان سلطان را | چو باغبان نگذارد کزو ثمر گیرند[۲] | |||||
وصال کعبه میسر نمیشود سعدی | مگر که راه بیابان پرخطر گیرند |