کلیات سعدی/غزلیات/خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

۱۲۰– ط

  خبرت هست که بیروی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایّامم نیست  
  خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد؟ سر موئی بغلط در همه اندامم نیست  
  میل آن دانهٔ خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست  
  شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست  
  چشم از آنروز که بر کردم و رویت دیدم بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست  
  نازنینا مکن آن جور که کافر نکند ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست[۱]  
  گو همه شهر بجنگم بدر آیند و خلاف منکه در خلوت خاصم خبر از عامم نیست  
  نه بزرق آمده‌ام تا بملامت بروم بندگی لازم اگر عزّت و اکرامم نیست  
  بخدا و بسراپای تو کز دوستیت خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست  
  دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی بدو چشم تو که چشم از تو بانعامم نیست  
  سعدیا نامتناسب حیوانی باشد هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست  


  1. متن مطابقست با نسخ قدیم، در یک نسخه: ور جهودی کند این بهره ز اسلامم نیست