کلیات سعدی/غزلیات/با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
< کلیات سعدی | غزلیات
۱۲۱– ق
با فراقت چند سازم برگ تنهائیم نیست | دستگاه صبر و پایاب شکیبائیم نیست | |||||
ترسم از تنهائی احوالم برسوائی کشد | ترس تنهائیست ور نه بیم رسوائیم نیست | |||||
مرد گستاخی نیم تا جان[۱] در آغوشت کشم | بوسه بر پایت دهم چون دست بالائیم نیست | |||||
بر گلت آشفتهام بگذار تا در باغ وصل | زاغ بانگی میکنم چون بلبل آوائیم نیست | |||||
تا مصوّر گشت در چشمم خیال روی دوست | چشم خودبینی ندارم روی خودرائیم نیست[۲] | |||||
درد دوری میکشم گرچه خراب افتادهام | بار جورت میبرم گر چه توانائیم نیست | |||||
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل[۳] نهاد | من کرا جویم که چون تو طبع هرجائیم نیست | |||||
سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع | با همه آتش زبانی در تو گیرائیم نیست |
- ↑ خوش.
- ↑ شکل غلط قبلی: ..ندارم رای خود رائیم..
- ↑ سر.