کلیات سعدی/غزلیات/خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار
< کلیات سعدی | غزلیات
۲۹۵– ط
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار | چون نتواند کشید[۱] دست در آغوش یار | |||||
گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست | من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار | |||||
آتش آهست و دود میرودش تا بسقف | چشمهٔ چشمست و موج میزندش بر کنار | |||||
گر تو ز ما فارغی ما بتو مستظهریم | ور تو ز ما بی نیاز ما بتو امیدوار | |||||
ای که بیاران غار مشتغلی دوستکام | غمزدهٔ بر درست چون سگ اصحاب غار | |||||
این همه بار احتمال میکنم و میروم | اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار | |||||
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش | گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار | |||||
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایشست | روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار | |||||
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود | فخر بود بنده را داغ خداوندگار |
- ↑ گرفت.